development , improvement , populousness
آبادانی
فارسی به انگلیسی
prosperity
مترادف و متضاد
آبادی، عمارت، عمران ≠ خرابی
ترقی، توسعه، رونق
آسایش، ترفیه، رفاه
۱. آبادی، عمارت، عمران
۲. ترقی، توسعه، رونق
۳. آسایش، ترفیه، رفاه ≠ خرابی
فرهنگ معین
(حامص . اِ.) 1 - عمران ، آبادی . 2 - منسوب به شهر «آبادان ». 3 - آبادی ، قریه . 4 - رفاه ، آسایش . 5 - زراعت ، کشاورزی .
لغت نامه دهخدا
آبادانی . (اِخ ) نام مردی بعرب که بعلم و پرهیزگاری معروف بوده است ، منسوب بشهر آبادان .
آبادانی . (حامص مرکب ) عمران . عمارت . (دستوراللغة) : آن زمین را که دروست برکت و آبادانی و قاعده های استوار می نهد. (تاریخ بیهقی ). متحیر گشت و گفت آنچه در دنیا برای آبادانی عالم بکار آید... در این آیت بیامده است . (کلیله و دمنه ). و بهیبت و شوکت ایشان آبادانی جهان وتألیف اهواء متعلق باشد. (کلیله و دمنه ). || (اِ مرکب ) محل معمور. آبادی . قریه . ده . شهر : زاغ روی به آبادانی نهاد. (کلیله و دمنه ).
آفتابی که رسد منفعت است
بخرابی و به آبادانی .
|| معموره ٔ ارض . ربع مسکون : و این [ هندوستان ] بزرگترین ناحیت است اندر آبادانی شمال . (حدودالعالم ). و خراسان نزدیک میانه ٔ آبادانی جهان است . (حدودالعالم ). آن مملکت های بزرگ که گرفت [ اسکندر مقدونی ] ودر آبادانی جهان که بگشت سبیل وی آن است که کسی بهرتماشا بجایها بگذرد. (تاریخ بیهقی ). || سکنه و پیشه وران و نظایر آن که اساس عمران بر آنها است : و این مداین شهری بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی ببغداد بردند. (حدودالعالم ). || (حامص مرکب ) بسیارمردمی : و جایهایی اند با خواسته و نعمت و آبادانی . (حدودالعالم ). || مجازاً، رفاه . سعادت . غنا : و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم . (تاریخ بخارای نرشخی ).
- امثال :
آب آبادانی است .
آب به آبادانی میرود ؛رود و جوی منتهی بشهر یا دیه میشود.
نه آب و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی ؛ مکانی قفر یا بی سکنه .
هر آنچه بینند در ویرانی ، نگویند در آبادانی . (از اسرارالتوحید).
آفتابی که رسد منفعت است
بخرابی و به آبادانی .
انوری .
|| معموره ٔ ارض . ربع مسکون : و این [ هندوستان ] بزرگترین ناحیت است اندر آبادانی شمال . (حدودالعالم ). و خراسان نزدیک میانه ٔ آبادانی جهان است . (حدودالعالم ). آن مملکت های بزرگ که گرفت [ اسکندر مقدونی ] ودر آبادانی جهان که بگشت سبیل وی آن است که کسی بهرتماشا بجایها بگذرد. (تاریخ بیهقی ). || سکنه و پیشه وران و نظایر آن که اساس عمران بر آنها است : و این مداین شهری بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی ببغداد بردند. (حدودالعالم ). || (حامص مرکب ) بسیارمردمی : و جایهایی اند با خواسته و نعمت و آبادانی . (حدودالعالم ). || مجازاً، رفاه . سعادت . غنا : و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم . (تاریخ بخارای نرشخی ).
- امثال :
آب آبادانی است .
آب به آبادانی میرود ؛رود و جوی منتهی بشهر یا دیه میشود.
نه آب و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی ؛ مکانی قفر یا بی سکنه .
هر آنچه بینند در ویرانی ، نگویند در آبادانی . (از اسرارالتوحید).
فرهنگ عمید
۱. آباد بودن.
۲. (مصدر متعدی) آباد ساختن زمین با کشتوکار؛ آباد کردن.
۳. (اسم) [قدیمی] جایی که در آن آب و گیاه پیدا شود و مردم در آنجا زندگانی کنند.
کلمات دیگر: