liquid, watery, washy
آبکی
فارسی به انگلیسی
aqueous, dilution, soft, liquid, serous, soupy, thin, washy, watery, weak
مترادف و متضاد
آبدار، آبگین، تنک، روان، مایع ≠ جامد
فرهنگ معین
(بَ) (ص نسب .) 1 - مایع ، روان . 2 - کنایه از: بی دوام و نامطمئن . 3 - پرآب .
لغت نامه دهخدا
آبکی . [ ب َ ] (ص نسبی ) در تداول عامه ، رقیق . تنک . گشاده . || مایع و روان . مقابل جامد.
فرهنگ عمید
۱. آنچه مانند آب باشد.
۲. آبدار؛ پرآب.
۳. آبلمبو.
۴. [مقابلِ غلیظ] رقیق.
۵. بیمحتوا.
۶. (اسم) مشروب.
کلمات دیگر: