کلمه جو
صفحه اصلی

آب سیاه

فارسی به انگلیسی

glaucoma


فرهنگ فارسی

نوعی بیماری که در آن به علت افزایش شدید فشار درون چشم، دید از بین می‌رود


فرهنگ معین

(بِ) (اِمر.) 1 - نوعی بیماری چشمی که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود. 2 - حادثه . 3 - مداد، مرکب . 4 - آبی که تیره و رنگ آن تیره باشد.


لغت نامه دهخدا

آب سیاه .(اِخ ) نام دره ای در نزدیکی شهر قنوج در هندوستان .


آب سیاه . [ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب سیه . کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای ِ عصب باصره پدید آید :
ز سهم خدنگت بروز سپید
درآید بچشم خور آب سیاه .

کمال الدین اسماعیل .


و چشم آب سیاه آورده را زاور گویند. (برهان ).
- آب سیاه آوردن چشم ؛ زاور شدن آن و نزول آب سیاه در آن .
- آب سیاه ناقص ؛ درجه ٔ اول آب سیاه است که تیرگی و تاری در چشم پدید آرد و بعمی و آب سیاه تام منتهی گردد.
|| آب عظیم و عمیق : بر لب آب سیاهی که در میانه فاصله بود فرود آمدند. (ظفرنامه ٔ شرف الدین ). || طوفان . || مجازاً به معنی آفات و مکروهات ومرگ آید :
زردگوشان بگوشه ها مردند
سر به آب سیه فروبردند.

نظامی .


من و آب سرخ و سر سبز شاه
جهان گو فروشو به آب سیاه .

نظامی .


جهان اگر همه آب سیه گرفت چه باک
چو راضیم بیکی نان و آبک انگور.

ابن جلال .


|| سعیر که از دهانه های آتش فشانی بیرون دَوَد :
آب سیه از زمین برآمد
مرگ از در آهنین برآمد
بارید بباغ ما تگرگی
وز گلبن ما نماند برگی .

نظامی .


خضرت صحرا آب سیاه پنداشتی . (راحةالصدور راوندی ). || مداد. نِقس . زگالاب . دوده ٔ مرکب :
آب سیه خورده چنان گشت مست
کش چو نگیرند بیفتد ز دست .

امیرخسرودهلوی (در وصف قلم ).


|| و به معنی سرشک و اشک و طوفان نوح و سیل و گل ولای و شراب نیز در فرهنگها آمده است .

دانشنامه عمومی

گلوکوم.



کلمات دیگر: