کلمه جو
صفحه اصلی

آبله

فارسی به انگلیسی

pox


small - pox, blister


مترادف و متضاد

تاول


تبخال، تبخاله


۱. تاول
۲. تبخال، تبخاله


فرهنگ معین

(لَ یا بِ لِ) ( اِ.) 1 - تاول ، ورم پوست در اثر سوختگی یا زخم . 2 - مرضی که بیشتر در بین کودکان شایع است ، از علائم آن تب شدید، دردِ ستون فقرات و تاول های روی پوست است . ؛ ~ افرنگ : سیفلیس .


لغت نامه دهخدا

آبله . [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) برآمدگی قسمتی از بشره بعلت سوختگی یا ضرب و زخم و گرد آمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی . تاوَل . مَجْل . مَجْله . نفط. جدر. بثره . دژک . خجوله . نفاطه :
یا بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیج
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا (کذا) .

عسجدی (از فرهنگ اسدی ، چاپی ).


اگرچه پایت آبله کرده است ... دل تنگ مکن که همین ساعت راه قطع شود. (کتاب المعارف ).
هزار آبله بر دل از این یک آبله است
که گفت آنکه ز وحدت نخاست بسیاری .

رفیعالدین ابهری .


|| تبخال و تبخاله :
با زبانی پربخار و با لبی پرآبله
از چه سوزد گر تب محرق ندارد در بدن ؟

سلمان ساوجی .


|| تکمه ٔ پستان . سر پستان :
نیَم از پرورش مادر گیتی راضی
زآنکه خون خورده ام از آبله ٔ پستانش .

؟


|| بیماریی است عفن ، ساری و وبائی با تب و بثوری بر ظاهر اندام که منتهی بچرک و ریم شود و گاه مهلک باشد، از اینرو تلقیح اطفال و سالخوردگان نیز بهر چند سال یک بار برای دفع و جلوگیری آن لازم و ضروری است . جدری . نبخ . چیچک . (منتهی الارب ). نفطه . نفاطه . ماهه :
نُه مه غذای فرزند از خون حیض باشد
پس آبله برآرد صورت کند مجدّر
نه ماهه خون حیضی چون آبله برآرد
سی ساله خون مردم آخر چه آورد بر؟

خاقانی .


احمدک را که رخ نمونه بود
آبله بردمد چگونه بود؟

نظامی .


|| تیر. تیرک . جوش . یعنی حبابی از بخار که از بن ظرف مایعی جوشان برخاسته و بروی آب آید. || حباب . کوپله . و آب سوار که گاه باران بر حوض و غدیر افتد. || برآمدگی خرد در جامه های ابریشمین و پشمین . || جوش که بر اندام افتد.
- آبله ٔ رخ فلک ؛ مجازاً، ستاره . چشم شب .
- امثال :
مبارک خوشگل بود آبله هم برآورد .

فرهنگ عمید

۱. تاولی که به سبب سوختگی یا ساییده شدن پوست پیدا شود؛ تاول.
۲. نوعی بیماری ویروسی که باعث تب شدید، درد ستون فقرات، و ایجاد بثورات می‌شود و آثار آن برای همیشه روی پوست باقی می‌ماند. Δ برای جلوگیری از این بیماری مایۀ آبله به بدن تلقیح می‌کنند. حیواناتی از قبیل گاو، گوسفند، بز، خوک، و بعضی از پرندگان نیز به مرض آبله مبتلا می‌شوند.
⟨ آبلهٴ شیری: (پزشکی) آبلۀ خفیف شبیه آبله‌مرغان که بیشتر در مناطق گرمسیر دیده می‌شود.
⟨ آبلهٴ فرنگی: ‹آبلهٴ افرنگ، آبلهٴ فرنگ› (پزشکی) [قدیمی] تاول‌هایی که به‌واسطۀ بیماری سیفلیس روی پوست بدن پیدا می‌شود.
⟨ آبلهٴ گاوی: (پزشکی) مرض واگیردار آبله که در گاو بروز می‌کند و دانه‌های آبله در روی پستان‌های او پیدا می‌شود و از آن مایۀ آبله برای تلقیح به بدن انسان می‌گیرند.


گویش اصفهانی

تکیه ای: âvela
طاری: âvela
طامه ای: hus
طرقی: türk / âbela
کشه ای: ovele
نطنزی: owla



کلمات دیگر: