contamination, taint, corruption, alloy
آلایش
فارسی به انگلیسی
alloy, blot
مترادف و متضاد
ذمیمه، فجور، فسق، ناپاکی
آلودگی، آمیختگی، غلوغش
۱. ذمیمه، فجور، فسق، ناپاکی
۲. آلودگی، آمیختگی، غلوغش
فرهنگ معین
(یِ) (اِمص .) 1 - آلودگی . 2 - ناپاکی .
لغت نامه دهخدا
آلایش . [ ی ِ ] (اِمص ، اِ) اسم مصدر و فعل آلودن . آلودگی . || مجازاً، فسق . فجور. عیب . (برهان ). تردامنی . ناپاکی :
از ایشان ترا دل پرآلایش است
گناه مرا جای پالایش است .
بران از دو سرچشمه ٔ دیده جوی
ور آلایشی داری از خود بشوی .
چه آمیزش بغساقش چه آلایش بغسلینش .
|| در تداول امروزین ، دَین . وام . بدهکاری . || عادت های زشت ، چون عادت به افیون یا شراب . رجوع به بی آلایش شود.
از ایشان ترا دل پرآلایش است
گناه مرا جای پالایش است .
فردوسی .
بران از دو سرچشمه ٔ دیده جوی
ور آلایشی داری از خود بشوی .
سعدی .
چه آمیزش بغساقش چه آلایش بغسلینش .
قاآنی .
|| در تداول امروزین ، دَین . وام . بدهکاری . || عادت های زشت ، چون عادت به افیون یا شراب . رجوع به بی آلایش شود.
فرهنگ عمید
۱. آلودگی.
۲. ناپاکی.
کلمات دیگر: