swelling, inflammation
آماس
فارسی به انگلیسی
bulge, inflammation, puff, swell, swelling, tumescence, tumidity, turgidity, turgidness
مترادف و متضاد
آماه، باد، برآمدگی، پف، پیله، تاول، تورم، دمل، نفخ، ورم
فرهنگ معین
( اِ.) = آماز: ورم ، برآمدگی ، آماده و آماز نیز گویند.
لغت نامه دهخدا
آماس . (اِ) آماه . وَرَم . تورّم .باد. نَفخ . برآمدگی . پف کردگی . تَهَبﱡج :
لیکن از راه عقل هشیاران
بشناسند فربهی زآماس .
مُتنبی نکو همی گوید
بازدانید فربهی زآماس .
و زنان از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان تر کنند و برگیرند عظیم سود کند. (نوروزنامه ).
بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس .
عقل را حایل جحیم شناس
نبود همچو فربهی آماس .
کسی که چشم خرد دارداز اکابر عصر
نظر بحالت او می کنم ز روی قیاس
بعینه ٔ مثلش آن حریص محروم است
که بازمی نشناسد ز فربهی آماس .
وفعل آن آماسیدن و آماس کردن و آماس گرفتن . و در متعدی آماسانیدن است .
- آماس لهات ، آماس مزمن لهات ؛ افتادن زبان کوچک .
لیکن از راه عقل هشیاران
بشناسند فربهی زآماس .
ناصرخسرو.
مُتنبی نکو همی گوید
بازدانید فربهی زآماس .
مسعودسعد.
و زنان از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان تر کنند و برگیرند عظیم سود کند. (نوروزنامه ).
بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس .
سنائی .
عقل را حایل جحیم شناس
نبود همچو فربهی آماس .
سنائی .
کسی که چشم خرد دارداز اکابر عصر
نظر بحالت او می کنم ز روی قیاس
بعینه ٔ مثلش آن حریص محروم است
که بازمی نشناسد ز فربهی آماس .
ابن یمین .
وفعل آن آماسیدن و آماس کردن و آماس گرفتن . و در متعدی آماسانیدن است .
- آماس لهات ، آماس مزمن لهات ؛ افتادن زبان کوچک .
آماس . (ع اِ) ج ِ اَمْس .
فرهنگ عمید
۱. برآمدگی و تورم عضوی از بدن در اثر بیماری، جراحت یا کوفتگی؛ ورم.
۲. برآمدگی غیرعادی.
کلمات دیگر: