ready, prepared, fit, equipped
آماده
فارسی به انگلیسی
apt, by, conditioned, liable, prone, ready, ripe, set, shipshape, spot, susceptible, up
فارسی به عربی
علي استعداد ، علي أهبة الاستعداد
مترادف و متضاد
آراسته، بسیجیده، پرداخته، تامین، تهیه، حاضر، روبراه، ساخته، فراهم، مجهز، مرتب، مهیا ≠ نامهیا
چالاک، سازمند، مستعد
۱. آراسته، بسیجیده، پرداخته، تامین، تهیه، حاضر، روبراه، ساخته، فراهم، مجهز، مرتب، مهیا
۲. چالاک، سازمند، مستعد ≠ نامهیا
فرهنگ معین
(دِ) (ص .) حاضر، مهیّا.
لغت نامه دهخدا
آماده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته .آراسته . بسیجیده . فراهم کرده . برساخته . حاضر. شکرده .سیجیده . (فرهنگ اسدی ). بسغده . آسغده . سغده . (اوبهی ). چیره . بسامان . ساخته و پرداخته . تیار :
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته .
یکی بدسگال و یکی ساده دل
سپهبد بهر کار آماده دل .
چون همی شد بخانه آماده
دید مردی بره براستاده .
حاجب گفت که همه قوم با وی [ امیر محمدبن محمود ] خواهند رفت و فرزندان بجمله آماده اند. (تاریخ بیهقی ). چون این مکار غدار بباید ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه ).
گفتم ای گوسفند کاه بخور
کز علفها همینت آماده ست
گفت جو، گفتمش ندارم ، گفت
در کدیه خدای بگشاده ست (کذا).
تو داری بدل گنج آماده را
تو کردی بلند آدمیزاده را.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد بگزاف
مگراسباب بزرگی همه آماده کنی .
|| در اصطلاح بنایان ، گچی روان تر از بوم .
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته .
رودکی .
یکی بدسگال و یکی ساده دل
سپهبد بهر کار آماده دل .
فردوسی .
چون همی شد بخانه آماده
دید مردی بره براستاده .
عنصری .
حاجب گفت که همه قوم با وی [ امیر محمدبن محمود ] خواهند رفت و فرزندان بجمله آماده اند. (تاریخ بیهقی ). چون این مکار غدار بباید ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه ).
گفتم ای گوسفند کاه بخور
کز علفها همینت آماده ست
گفت جو، گفتمش ندارم ، گفت
در کدیه خدای بگشاده ست (کذا).
انوری (از صحاح الفرس ).
تو داری بدل گنج آماده را
تو کردی بلند آدمیزاده را.
امیرخسرو.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد بگزاف
مگراسباب بزرگی همه آماده کنی .
حافظ.
|| در اصطلاح بنایان ، گچی روان تر از بوم .
فرهنگ عمید
مهیا؛ ساخته؛ بسیجیده.
دانشنامه عمومی
آماد، سازور.
سازور
کلمات دیگر: