کلمه جو
صفحه اصلی

آه

فارسی به انگلیسی

ah, alas, oh, sigh


sigh, ah!, alas!


عربی به فارسی

اه , افسوس , اويخ


مترادف و متضاد

۱. آوخ، افسوس، حیف، دریغا، وای
۲. دم، نفس
۳. مویه، ناله


آوخ، افسوس، حیف، دریغا، وای


دم، نفس


مویه، ناله


فرهنگ معین

(صت .) کلمه ای است که برای نشان دادن درد، رنج ، اسف و اندوه به کار می برند. آوه ، آوخ ،آخ و وای نیز گویند. ؛ ~ در بساط نداشتن کنایه از: از هر گونه امکان مالی محروم بودن .


لغت نامه دهخدا

آه . (ع پسوند) َاه . حرفی است که در آخر بعض کلمات درآید و حکایت از حسرت و تألم و استغاثه و توجعکند. و در این صورت در اول کلمه نیز «وا» درآرند: وادیناه . واحمزتاه . وامحمداه . وااسلاماه . واشریعتاه . واشنعتاه . وافضیحتاه . واحسرتاه . واقِلَّةَ صبراه . واویلاه . و بجای آه گاهی ، آ (َا) نیز آید: واحسرتا، چنانکه بجای وا، یا: یاحسرة(تا) علی العباد، و در این کلمات الف را الف ندبه گویند و ها را علامت وقف شمارند.


آه . (اِخ ) نام قریه ای بناحیه ٔ دماوند، و آبهای معدنی بسیار بدانجا هست .


آه . (صوت ، اِ) آوازیست که برای نمودن درد و رنج و الم و اسف و تلهف و اندوه از سینه برآرند. آوَه . آوخ . وای . آخ . اَه . دردا. افسوس . || باد. باد سرد. دم سرد :
آه از این جور بد، زمانه ٔ شوم
همه شادی ّ او غمان آمیغ.

رودکی .


چو بهرام گفت آه مردم ، ز راه
برفتند پویان به نزدیک شاه .

فردوسی .


بپیچید از آن پس یکی آه کرد
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد.

فردوسی .


از این کار دل تنگ شد شاه را
همی هر زمان برکشید آه را.

فردوسی .


شغاد از پس زخم او آه کرد
تهمتن بر او درد کوتاه کرد.

فردوسی .


یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه
رها شدبزخم اندر، از شاه آه .

فردوسی .


نگه کرد افراسیاب آن بدید
یکی آه سرد از جگر برکشید.

فردوسی .


ابا ناله و آه و با روی زرد
به پیش فریدون شد آن نیکمرد.

فردوسی .


خروشیدن و ناله و آه بود
بهر برزنی ماتم شاه بود.

فردوسی .


چو بشنید زوزن ، دم اندرکشید
یکی آه سرد از جگر برکشید.

فردوسی .


چو رستم به نزدیک توران رسید
پشیمان شد آه از جگربرکشید.

فردوسی .


سیاوش چو رخسارایشان بدید
ز دل باز آه دگر برکشید.

فردوسی .


مر آن درد را راه چاره ندید
بسی آه سرد از جگر برکشید.

فردوسی .


بس اشک شکّرین که فروبارم از نیاز
بس آه عنبرین که بعمدا برآورم
لب را حنوط زآه معنبر کنم چنانک
رخ را وضو ز اشک مصفا برآورم .

خاقانی .


شب نباشد که آه خاقانی
فلک چنبری نمی شکند.

خاقانی .


گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب درد را باشد اثر.

عطار.


تا ز تحسر مرا نباید گفتن
آه که برگل نهاد یار بنفشه .

رفیعالدین مرزبان فارسی .


پیرزن نیم شب که آه کند
روی هفت آسمان سیاه کند.

اوحدی .


آهی کن و زین جای بجه گرد برانگیز
کخ کخ کن و برگرد و بدر، برپس ایزار.

حقیقی صوفی (تحفةالاحباب اوبهی ).


گفتمش پوشیده رخ مگذر به آه کاتبی
گفت هرجا باد باشد شمع را پنهان کنند.

کاتبی .


و این کلمه میان فارس و عرب مشترک است .
- آه در بساط نداشتن ؛ هیچ نداشتن . بالتمام مفلس بودن . فاقد مال و دارائی بودن .
- آه در جگر نداشتن (نبودن کسی را) ؛ سخت فقیر و بی چیزبودن :
آن پیرگشته را که نبد آه در جگر
آروغ امتلا زند اکنون ز خوان شکر.

کمال اسماعیل .


|| دم . نفس .

فرهنگ عمید

۱. آخ؛ وای؛ آوخ.
۲. نفس بلند که از درد یا شادی از سینه برآورند: ◻︎ گر بُوَد در ماتمی صد نوحه‌گر / آه صاحب‌درد آید کارگر (عطار: ۳۷۸).


گویش مازنی

آه بلندی که همراه با صدایی خاص از نهاد انسان برخیزد



کلمات دیگر: