alligation
آمیزه
فارسی به انگلیسی
intermixture, admixture, amalgam, blend, combination, composite, composition, compost, compound , conglomerate, cross, infusion, mélange, mix, mixture, potpourri, preparation
مترادف و متضاد
سرشت
آمیخته، مخلوط، ممزوج
۱. سرشت
۲. آمیخته، مخلوط، ممزوج
فرهنگ معین
(زِ) (ص مر.) 1 - آمیخته ، مخلوط . 2 - کسی که ریش جوگندمی دارد. آمیژه هم گویند.
لغت نامه دهخدا
آمیزه . [ زَ / زِ ] (ن مف / نف ) آمیخته . مخلوط. ممزوج . کمیژه :
گرد کرده بسی سخن ریزه
نیک و بد خیره درهم آمیزه .
الاخلاس ؛ آمیزه شدن موی یعنی سیاهی با سپیدی آمیختن . (مجمل اللغه ). || پیر و کهل . (برهان ). || (اِمص ) بضاع . وقاع . آمیغ. آمیغه . || (اِ) مزاج .
- آمیزهای دارو ؛ عَقّار (ج ، عقاقیر). (مهذب الاسماء) (دهار).
گرد کرده بسی سخن ریزه
نیک و بد خیره درهم آمیزه .
سنائی .
الاخلاس ؛ آمیزه شدن موی یعنی سیاهی با سپیدی آمیختن . (مجمل اللغه ). || پیر و کهل . (برهان ). || (اِمص ) بضاع . وقاع . آمیغ. آمیغه . || (اِ) مزاج .
- آمیزهای دارو ؛ عَقّار (ج ، عقاقیر). (مهذب الاسماء) (دهار).
فرهنگ عمید
۱. آمیخته؛ مخلوط.
۲. (اسم) مزاج؛ طبیعت.
۳. (اسم مصدر) آمیزش؛ اختلاط؛ امتزاج.
کلمات دیگر: