کلمه جو
صفحه اصلی

چوبکاری

فارسی به انگلیسی

joinery


joinery, [rare.] beating


مترادف و متضاد

شرمنده کردن، شرمسار کردن، مورد لطف و عنایت بسیار قراردادن


باچوب زدن، کتک زدن


لغت نامه دهخدا

چوبکاری . (حامص مرکب ) کسی را با چوب زدن . (فرهنگ نظام ). سیاست و تنبیه بواسطه چوب زدن . (ناظم الاطباء). زدن با چوب . (یادداشت مؤلف ). عمل چوبکاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از سخت گفتن و نکوهیدن :
کی ز صندل به شود درد سرم
ناصحا این چوبکاری واگذار.

صائب (از آنندراج ).


بچوب رمزی از صنعت نگاری
زبان صنعتش در چوبکاری .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


|| بمجاز،کسی را شرمنده کردن . فلان تعریف احسان مرا کرد گفتم مرا چوبکاری میکنی . (فرهنگ نظام ). شرمسار کردن با انعام و اکرام . (یادداشت مؤلف ).


کلمات دیگر: