مترادف حق شناسی : سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک شناسی
متضاد حق شناسی : حق ناشناسی، کفران
gratitude
gratefulness, gratitude
مقدر
سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمکشناسی ≠ حقناشناسی، کفران
حق شناسی . [ ح َ ش ِ ] (حامص مرکب ) پاسداری حق . صفت حق شناس : پادشاه از حق شناسی در حق این خاندان قدیم تربیت فرماید. (تاریخ بیهقی ). ملک را سیرت حق شناسی او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید. (گلستان ).
۱. خداشناسی.
۲. شناختن حق نعمت و احسان کسی و قدردانی و شکرگزاری.