to raise an argument
حجت آوردن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
دلیلآوردن، استدلال کردن، برهان آوردن
دلیلتراشیدن، دلیلتراشی کردن
بهانه جستن، بهانه کردن، بهانه آوردن، حجت انگیختن، حجت ساختن
۱. دلیلآوردن، استدلال کردن، برهان آوردن
۲. دلیلتراشیدن، دلیلتراشی کردن
۳. بهانه جستن، بهانه کردن، بهانه آوردن، حجت انگیختن، حجت ساختن
لغت نامه دهخدا
حجت آوردن . [ ح ُج ْ ج َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دلیل آوردن . احتجاج . استدلال . ادلاء. (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ) تعاکظ. (منتهی الارب ). تعذر؛ عذر و حجت آوردن . (منتهی الارب ) :
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
هم برآن سان که همی خلق جهان میطلبند.
سر از فرمان ملک باززد و حجت آوردن گرفت . (گلستان ).
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
هم برآن سان که همی خلق جهان میطلبند.
ناصرخسرو.
سر از فرمان ملک باززد و حجت آوردن گرفت . (گلستان ).
کلمات دیگر: