عیش کردن خوشی کردن
انتعاش کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
انتعاش کردن. [ اِ ت ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عیش کردن. خوشی کردن :
می پرست من می و پیمانه نگذارد ز دست
انتعاشی هر دم از روی دل ما میکند.
خیال خواب کنم شاید انتعاش کنم.
می پرست من می و پیمانه نگذارد ز دست
انتعاشی هر دم از روی دل ما میکند.
اسیر ( از بهار عجم ).
بخواب نیست خیالی میسرم که شبی خیال خواب کنم شاید انتعاش کنم.
اسیر ( از بهار عجم ).
کلمات دیگر: