کلمه جو
صفحه اصلی

دیندار

فارسی به انگلیسی

religious, pious


pious, religious


فارسی به عربی

تقي , ديني


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: din dār) آن که به مبانی دینی اعتقاد دارد و به دستورهای آن عمل می‌کند ، متدین .


مترادف و متضاد

باتقوا، بادیانت، پارسا، مومن، متدین، متشرع، متقی، مقدس ≠ بی‌دین، لامذهب


لغت نامه دهخدا

دیندار. (اِخ ) نام قدیمی شهر شاپور. این نام در مآخذ قدیم و جدید به اختلاف «دین دلاء»، «دیندار»، «دنبلا» ضبط شده است بدین شرح : بشاور از اقلیم سیم است طولش از جزایر خالدات «فویه » و عرض از خط استوا «ک » طهمورث دیوبند ساخت و دین دلا خواند. (نزهةالقلوب ص 151). و بناء این شهر [ شاپور ] بروزگاران قدیم طهمورث کرده بوده بوقتی که در پارس جز اصطخر هیچ شهری نبود و نام آن در وقت دین دلا بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی صص 63-142). لسترنج گوید: کوره ٔ شاپور خره که معرب آن سابور خره است کوچکترین کوره های ایالت فارس بود... و اصل این اسم بشاپور است ... و قلعة آن «دنبلا» نامیده میشد. حمداﷲ مستوفی گوید طهمورث دیوبند ساخت و دین دار خواند. اسکندر رومی بوقت فتح فارس آن را بکلی خراب گردانید. (سرزمینهای خلافت شرقی متن انگلیسی صص 262-263 و ترجمه ٔ فارسی سرزمینهای خلافت شرقی ص 283-284 و ترجمه ٔ عربی بلدان الخلافة الشرقیة ص 299). و نیز در دائره المعارف اسلامی (ترجمه ٔ عربی ) ذیل شاپور بنقل از ابن البلخی «دین دلا»، آمده است و نیز دائرة المعارف اسلامی فرانسه دین دلا (ذیل شاپور).


دیندار. (نف مرکب ) دارنده ٔ دین . صاحب دین و ملة. (از آنندراج ). متدین . گرویده :
سغد، ناحیتی است ... با مردمان نرم دیندار. (حدود العالم ).
که سالی خراجی نخواهد ز پیش
ز دیندار بیدار و از مرد کیش .

فردوسی .


چنین بود رسم نیاکان تو
سر افراز و دیندار پاکان تو.

فردوسی .


سخن از مردم دیندار شنو و آن را
که ندارد دین منگر سوی دینارش .

ناصرخسرو.


مانده ست چو من درین زمین حیران
هر زاهد و عابدی و دینداری .

ناصرخسرو.


و این ولایت را بکسی دیندار سپارم و من باز گردم . (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). و این پیروز مردی دیندار پارسا بود. (فارسنامه ابن البلخی ص 83).
شاکر لطف رحمتش دیندار
شاکی قهر غیرتش کفار.

سنایی .


دین دیندارن بماند مال دنیادار نه
مرد را پس دین به از دنیا و مما یجمعون .

سنایی .


یا دینداری بود که از عذاب بترسد یا کریمی که از عار اندیشد. (کلیله و دمنه ).
بیرون ز یک پدر تو نغوشاک زاده ای
من تا به سی پدر همه دیندار و دین ورم .

سوزنی .


بده انصاف خود که دینداران
جز بر انصاف تکیه گه نکنند.

خاقانی .


بی قاضی دیندار بسیاربلکه بیشتر خرابی و فساد از ایشان است . (مجالس سعدی ص 26).


کلمات دیگر: