کلمه جو
صفحه اصلی

سرآمد

فارسی به انگلیسی

eminent, perfect


cream, elite, flower, paramount, pick, pre-eminent, preeminent, quintessence, signal, term, top


مترادف و متضاد

برتر، برجسته، مبرز، متشخص، ممتاز، برگزیده


فرهنگ معین

( ~ . مَ) (ص مر.) برگزیده ، بالاتر، نخبه .


لغت نامه دهخدا

سرآمد. [ س َ م َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) بهتر و ممتاز و سردار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زبده . قدوه :
منم سرآمد دوران که طبع من داند
چهار جوی جنان از پی جهان کندن .

خاقانی .


شنیدم کز این دور آموزگار
سرآمد تویی بر همه روزگار.

نظامی .


احمد که سرآمد عرب بود
هم خسته ٔ خار بولهب بود.

نظامی .


خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق
دریادلی بجوی دلیری سرآمدی .

حافظ.



فرهنگ عمید

برتر و بالاتر از دیگران؛ برگزیده.



کلمات دیگر: