کلمه جو
صفحه اصلی

فرارسیدن

فارسی به انگلیسی

to come(about), to befall


لغت نامه دهخدا

فرارسیدن . [ ف َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک شدن و رسیدن وقت چیزی یا کاری : اگر او را قضای مرگ فرارسد تخت ملک ما را باشد. (تاریخ بیهقی ).
از پیل کم نه ای که چو مرگش فرارسد
در حال استخوانْش بیرزدبدان بها.

خاقانی .


زآن پیش کَاجل فرارسد تنگ
وَایام عنان ستاند از چنگ ...

نظامی .


چون اجلش فرارسید از بی دست وپایی نتوانست گریخت . (گلستان ). || توانا بودن . فرصت یافتن . قادر شدن : قرب صدهزار آدمی هلاک شد و کس به غسل و تکفین و تدفین ایشان فرانمیرسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 326).

فرهنگ عمید

۱. رسیدن؛ درآمدن.
۲. نزدیک شدن و رسیدن وقت چیزی یا کاری.



کلمات دیگر: