directed to a good purpose, justified by its motive, politic, expedient, prudent, prudently
مصلحت آمیز
فارسی به انگلیسی
expedient
مترادف و متضاد
قید خیرخواهانه، توام با مصلحت
فرهنگ معین
( ~.) (ص مف .) آن چه توأم با مصلحت باشد، خیرخواهانه .
لغت نامه دهخدا
مصلحت آمیز. [ م َ ل َ ح َ ] (ن مف مرکب )مطابق صلاح کار. بر وفق مصلحت و مقتضا. آمیخته و توام با صواب و صلاح و خیرخواهی : دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز. (گلستان چ فروغی ص 20).
ضرورت است به توبیخ با کسی گفتن
که پندمصلحت آمیز کاربندش نیست .
ضرورت است به توبیخ با کسی گفتن
که پندمصلحت آمیز کاربندش نیست .
سعدی .
فرهنگ عمید
آنچه توٲم با صلاح و مصلحت باشد؛ آمیختهبهمصلحت.
کلمات دیگر: