کلمه جو
صفحه اصلی

آرمش

فارسی به انگلیسی

congress


مترادف و متضاد

آمیزش، آمیغ، جماع، مخالطت


لغت نامه دهخدا

آرمش . [ رَ م ِ ] (اِمص ) آرام . آرامش . اَون :
راه را هر کسی نمی شاید
پیر جوهرشناس می باید
تا ز خورشید پرورش یابد
در دل خلق آرمش یابد (کذا).

شیخ آذری .


- آرمش دادن ؛ آرام بخشیدن .
- آرمش یافتن ؛ آرام شدن .


کلمات دیگر: