war
آفندیدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
(فَ دَ) (مص ل .) 1 - دشمنی کردن . 2 - جنگ کردن .
لغت نامه دهخدا
آفندیدن . [ ف َ دی دَ ] (مص ) اَفندیدن .
جنگ کردن . جدال و عداوت و خصومت ورزیدن :
در دل او آن نصیحت کار کرد
ترک آفندیدن و پیکار کرد.
جنگ کردن . جدال و عداوت و خصومت ورزیدن :
در دل او آن نصیحت کار کرد
ترک آفندیدن و پیکار کرد.
لبیبی .
فرهنگ عمید
۱. جنگ کردن؛ پیکار کردن: ◻︎ در دل او آن نصیحت کار کرد / ترک آفندیدن و پیکار کرد (لبیبی: لغتنامه: آفندیدن).
۲. دشمنی کردن؛ خصومت ورزیدن.
کلمات دیگر: