famous, immortal, prestigeful, renowned
پرآوازه
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
اسمورسمدار، اسمی، بنام، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نامور ≠ گمنام
لغت نامه دهخدا
پرآوازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن :
بدو رای زن گفت اکنون گذشت
ازاین کار گیتی پرآوازه گشت .
درخت کهن میوه ٔ تازه داشت
که شهر از نکوئی پرآوازه داشت .
بدو رای زن گفت اکنون گذشت
ازاین کار گیتی پرآوازه گشت .
فردوسی .
درخت کهن میوه ٔ تازه داشت
که شهر از نکوئی پرآوازه داشت .
سعدی (بوستان ).
فرهنگ عمید
۱. پربانگ؛ پرهیاهو.
۲. بسیارمعروف و مشهور.
کلمات دیگر: