کلمه جو
صفحه اصلی

پیش آمدن

فارسی به انگلیسی

intervene, transpire


فرهنگ معین

(مَ دَ) (مص ل .) 1 - نزدیک آمدن . 2 - اتفاق افتادن ، روی دادن .


لغت نامه دهخدا

پیش آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک آمدن . نزدیک شدن . تقدم . (منتهی الارب ). به حضور درآمدن . پیش روی آمدن . مقابل آمدن . اقبال . استقبال . (منتهی الارب ). جلو آمدن کسی یا چیزی را. به کسی یا چیزی نزدیک گشتن . نزدیک آمدن از جانب مقابل : عرض . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). تعرض . (دهار) (تاج المصادر).تلقی . (منتهی الارب ). انبراء. اعترار. اعتنان . (تاج المصادر). انکباب . طری . مضواء. انکلاث تصدد. قبول . اقادة. اکباب . تکلی ٔ. دعسقة. (منتهی الارب ) :
میلاو منی ای فغ و استاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه می لاو .

رودکی .


سفر خوش است کسی را که با مراد بود
اگر سراسر کوه و پژ آید اندر پیش .

خسروانی .


پیاده همی رفت جویان شکار
به پیش اندرآمد یکی مرغزار.

فردوسی .


و زآن پس همه پیش مرگ آمدند
زره دار با خود و ترگ آمدند.

فردوسی .


چو ارجاسپ آن دید آمد به پیش
ابا نامداران و مردان خویش .

فردوسی .


به پیش آیدم زود نیزه بدست
که در پیشتان نرّه شیر آمده ست .

فردوسی .


به پیش افکند تازیان اسب خویش
به خاک افکند هر که آیدش پیش .

فردوسی .


بگفت این و بنشست بر جای خویش
خراسان سپهدارش آمد به پیش .

فردوسی .


بدیدند و با خنده پیش آمدند
که دو دشمن از بخت ، خویش آمدند.

فردوسی .


یکی پهلوان بود نامش گرزم
ز توران سپه پیشش آمد برزم .

فردوسی .


بپرسید چون بگذریم از درخت
شگفتی چه پیش آید ای نیکبخت .

فردوسی .


نیاید ز شاهان کسی پیش تو
جز این بد گهر بی پدر خویش تو.

فردوسی .


خدایگانا غزوی بزرگ آمد پیش
ترا فریضه ترست این ز غزو کردن پار.

فرخی .


روزگاری پیشمان آمد بدین صنعت همی
هم خزینه هم فسیله ، هم ولایت ، هم لوی .

منوچهری .


علامت و چتر سلطان پیش آمد و امیر بر اسب بود. (تاریخ بیهقی ). پیش آمد (آلتونتاش ) و خدمت کرد و امیر وی را در بر گرفت . (تاریخ بیهقی ). چندانکه رایت ما پیدا آید همگان بندگی را میان بسته پیش آیند. (تاریخ بیهقی ). چاکری از خواص خواجه پیش آمدشان سواره و راه تنگ بود. (تاریخ بیهقی ) . و مردم از بطالت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی ). آنگاه کس بتازیم که از راه مخالفان درآید از طلیعه گاه تا گویند خصمان به جنگ پیش نخواهند آمد که رسول می آید. (تاریخ بیهقی ) .
بیگنهی تات کار پیش نیاید
وآنگه کت تب گلو گرفت گنهکار.

ناصرخسرو.


هر که پیش آیدت از خلق بیوبارد
گر صغار آید یا نیز کبار آید.

ناصرخسرو.


روزی پیش آیدت به آخر کان روز
ایزد باشد ترا به حشر نگهدار.

ناصرخسرو.


چه داری جواب محمد (ص ) به محشر
چو پیش آیدت هان و هین محمد.

ناصرخسرو.


رسولی فرستاد سوی شاه هند و گفت به طاعت پیش آئید. (قصص الانبیاء ص 193). سپس قصد صین کرد و ملک صین بی جنگ پیش آمد و مالهای بسیار آورد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 94).
کوش تا آن نفس که آید پیش
نشود فوت از تو ای درویش .

سنائی .


نه هر آبی که پیش آید توان خورد
نه هرچ از دست برخیزد توان کرد.

نظامی .


ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
پیش آید پیش او دنیا و بیش .

مولوی .


به کم خوردن چو عادت شد کسی را
چو سختی پیشش آید سهل گیرد.

سعدی .


در آن حال پیش آمدم دوستی ...

سعدی .


آنکس که مرا بکشت بازآمد پیش
مانا که دلش بسوخت بر کشته ٔ خویش .

سعدی .


اگرسرپنجه بگشاید که عاشق می کشم شاید
هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل .

سعدی .


چو پیش آمدش بنده ای رفته باز
ز لقمانش آمدنهیبی فراز.

سعدی .


یکی دیدم از عرصه ٔ رودبار
که پیش آمدم بر پلنگی سوار.

سعدی .


رحیل آمدش هم در آن هفته پیش
دل افکار و سربسته و روی ریش .

سعدی .


چو بیرون شد از کاروان یک دو میل
به پیش آمدش سنگلاخی مهیل .

سعدی .


کمربندد قلم کردار سر در پیش و لب برهم
به هر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد.

سعدی .


هر دیوار قدیمش که پیش آمدی به قوت بازو بیفکندی . (گلستان ). اما اگر دره هولناک پیش آید... زمام از کفش درگسلاند. (گلستان ). مشغله بردارند و پیش آمدن نیارند. (گلستان ).
قنعت الابل قنوعاً؛ پیش آمد شتر اهل خود را. تکول ، انکیال ؛ پیش آمدن کسی را به دشنام و ضرب . مخرت السفینة مخراً و مخوراً؛ پیش آمدن کشتی به ادرا درعین روانگی . اسجهرار؛ پیش آمدن باد. اعتراض بسهم ؛ پیش آمد او را به تیری . فروق ؛ پیش آمدن کسی را دو راهه . عتوک ؛ پیش آمدن کسی رابه خیر یا شر. تهکم ؛ پیش آمدن کسی را به بدی . جنوح ؛ پیش آمدن شب به تاریکی . جنش ؛ پیش آمدن گروهی سوی گروهی . دغنجة؛ پیش آمدن و پس رفتن . سقط الحر؛ پیش آمدن گرما. قبلت اللیلة قبلا؛ پیش آمدن شب . تقیأت المراءة تقیوءً؛ پیش آمد زن شوی را و انداخت ذات خود را بر شوی . تمهل ، مهل ؛ پیش آمدن در خیر و نیکوئی . تأرض ؛ پیش آمدن چیزی را. کهر، پیش آمدن به ترشروئی کسی را به جهت حقارت و تهاون وی . استقبال . الباب ؛ پیش آمدن چیزی . تمطر؛ پیش آمدن باران را. تصدی ، پیش آمدن کسی را. اعنان ، عن ّ، عنن ، عنون ؛ پیش آمدن چیزی را. (منتهی الارب ).
- پیش آمدن کسی را ؛ او را رسیدن :
از این پس تو ایمن مخسب از بدی
که پاداش پیش آیدت ایزدی .

فردوسی .


|| حدوث . وقوع . اتفاق .روی دادن . اتفاق افتادن . واقع شدن . بظهور آمدن . دست دادن . افتادن . حادث شدن . رخ کردن . واقع گشتن . روی نمودن :
به پیش آمد اکنون یکی تیره کار
که آنرا نشاید که داریم خوار.

فردوسی .


چنین داد پاسخ که گر زین سخن
که پیش آمد از روزگار کهن .

فردوسی .


همان دختر آگه بد از کم و بیش
که جم را چه آمد ز ضحاک پیش .

فردوسی .


هر آنکس که او گم کند راه خویش
بد آید بداندیش را کار پیش .

فردوسی .


که خیره به بدخواه منمای پشت
چو پیش آیدت روزگاردرشت .

فردوسی .


کنون چون مرا آمد امروز پیش
نمایم ز بازو ورا کم و بیش .

فردوسی .


مرا سال افزون شد از چارصد
که روزی نیامد مرا پیش بد.

فردوسی .


کنون جنگ خاقان و هیتال گیر
چو رزم آیدت پیش کوپال گیر.

فردوسی .


زآن پیش که پیش آیدت آن روز پر از هول
بنشین و تن اندرده و انگاره به پیش آر.

لبیبی .


میرابوحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه پیش آرددر شادی چو پیش آید کفا.

قصار امی .


چه خوبست این مثل مر بخردان را
بدی یکروز پیش آید بدان را.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


مکن بد با کسی و بد میندیش
کجا چون بد کنی بد آیدت پیش .

فخرالدین اسعد (ویس ورامین ).


ای شاه چه بود اینکه ترا پیش آمد
دشمنت هم از پیرهن خویش آمد
از محنتها محنت تو بیش آمد
از ملک پدر بهر تو مندیش آمد.

علی مکی (از تاریخ بیهقی ).



احمد و امیرک را بخواند و گفت مرا چنین حالی پیش آمد و به خود مشغول شدم . (تاریخ بیهقی ). غلامان سرائی چنان بی فرمانی کردند تا حالی بدین صعبی پیش آمد. (تاریخ بیهقی ص 642چ ادیب ). گفتند ای حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموز تا اگر کسی از ما را و یاران ما را کاری افتد وچنین حالی پیش آید آنرا پیش داشته آید. (تاریخ بیهقی ) در این اندیشه بود که در جهان هیچکس بدین نوع نبوده است که مرا پیش آمده است . (قصص الانبیاء ص 204).
قضای بد نگر کامد مرا پیش
خسک بر خستگی وخار بر ریش .

نظامی .


ببینم کز آنجا چه پیش آیدم
مگر کار بر کام خویش آیدم .

نظامی .


نپندارمت مال مردم خوری
چه پیش آمدت تا به زندان دری .

سعدی .


چو آید بکوشیدنت خیر پیش
به توفیق حق دان نه از سعی خویش .

سعدی .


درویشی را ضرورتی پیش آمد گلیمی از خانه ٔ یاری بدزدید. (سعدی ).
رحیل آمدش هم در آن هفته پیش
دل افکار و سربسته و روی ریش .
ازین به نصیحتگری بایدت
ندانم پس از من چه پیش آیدت .

سعدی .


چو پرورده باشد پسر در کنار
بترسد چو پیش آیدش کارزار.

سعدی .


سعدی قلم به سختی ، رفته ست و شوربختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را.

سعدی .


ضمیر مصلحت اندیش هرچه پیش آید
به تجربت بزند بر محک دانائی .

سعدی .


ملامتها که بر من رفت و سختیها که پیش آمد
گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید.

سعدی .


نیکویی کن که مردم نیک اندیش
از دولت و بختش همه نیک آید پیش .

سعدی .


فرق شاهی و بندگی برخاست
چون قضای نوشته آمد پیش .

سعدی .


چه درماندگی پیشت آمد بگوی .

سعدی .


اگر بوسه بر خاک مردان زنی
به مردی که پیش آیدت روشنی .

سعدی .


عرض ؛ پیش آمدن ناخوشی . (منتهی الارب ).
- امثال :
هرچه پیش آید خوش آید .
|| ترقی کردن ؛ رو بکمال نهادن ؛ بهتر شدن : خطش پیش آمده است ؛ زیباتر و کامل تر و با اصول خطاطی موافقتر شده است . || از خط امتداد یا حدّ معین تجاوز کردن و به مجاور درآمدن ؛ شکم دادن جلو آمدن : این قسمت دیوار پیش آمده است ؛ شکم داده است . || برجسته تر شدن از سابق . آماسیدن ، ورم کردن چنانکه گلوی بیمار یا شکم زن آبستن از آبستنی مشهود: اندلاع ؛ پیش آمدن شکم . (ازمنتهی الارب ).
- پیش آمدن الفغده ؛ به جزای عمل خود رسیدن :
شیر غژم آورد و جست از جای خویش
و آمد این خرگوش را الفغده پیش .

رودکی .




کلمات دیگر: