کلمه جو
صفحه اصلی

چهارگوشه

فارسی به انگلیسی

square, quadrilateral, tetragonal


لغت نامه دهخدا

چهارگوشه . [ چ َ / چ ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) که چهار خط از چهار جانب آن درآید و از تقاطع چهار زاویه سازد. هرچیز که چهار زاویه داشته باشد. مربع. اُجُم . تَکعیب ؛ چهارگوشه ساختن چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ مرکب ) کنایه از تخت است و آن را«پات » و «گاه » نیز گویند و به تازی «سریر» خوانند (آنندراج ) (از انجمن آرا). کنایه از تخت پادشاهان میباشد. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از تابوت است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) :
در گوشه نشست و ساخت توشه
تا کی رسدش چهارگوشه .

نظامی .


|| چهار جانب .(برهان ). چهار جهت و چهار سوی :
رفع فلک از چهارگوشه
داده ز درت هزار خوشه .

نظامی .


|| سربند. || سفره ٔ کوچک . (برهان ). رجوع به چارگوشه شود.

فرهنگ عمید

۱. =چهارگوش
۲. (اسم، صفت) (ریاضی) چندضلعی که چهار زاویه دارد.
۳. (اسم) [مجاز] تخت پادشاهی.
٤. (اسم) [مجاز] تابوت: ◻︎ در گوشه نشست و ساخت توشه / تا کی رسدش چهارگوشه (نظامی۳: ۴۴۵).
۵. (اسم) چهارجهت؛ چهارسمت؛ چهارطرف.



کلمات دیگر: