کلمه جو
صفحه اصلی

زورآوری

فارسی به انگلیسی

force, forcefulness, intrusion


فرهنگ معین

(وَ)(حامص .)نیرومندی ، پهلوانی .


لغت نامه دهخدا

زورآوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) زورمندی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورمندی . نیرومندی . پهلوانی . (فرهنگ فارسی معین ). قوت و طاقت و نیرو و زبردستی و غلبه . (ناظم الاطباء) : استاد را به زورآوری بر من دست نبود. (گلستان ).
با همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جسته ست .

سعدی .


شکرانه ٔ زورآوری روز جوانی
آن است که قدر پدر پیر بدانی .

سعدی .


نه هرکه دعوی زورآوری کند با ما
به سر رود که سعادت به پهلوانی نیست .

سعدی .


چو با زورمندان فتد داوری
گریزندگی به که زورآوری .

امیرخسرو.


رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ عمید

زورمندی؛ نیرومندی.



کلمات دیگر: