کلمه جو
صفحه اصلی

baby-sit

انگلیسی به فارسی

(در غیاب والدین) بچه‌داری کردن، از بچه‌های دیگران نگهداری کردن، للگی کردن


بچه نشستن، بچهداری کردن، از بچه نگاهداری کردن


مترادف و متضاد

care for a child


Synonyms: guard, sit, take care, tend, watch


جملات نمونه

When the parents went to work, I used to baby-sit for them.

وقتی والدین سرکار می‌رفتند من به جایشان بچه‌داری می‌کردم.



کلمات دیگر: