(بَ) ( اِ.) نک آبسته .
آبست
فرهنگ معین
( ~.) ( اِ.) بخش درونی پوست مُرکبات .
(بِ) 1 - (ص .) آبستن . 2 - ( اِ.) زهدان ، رحم .
لغت نامه دهخدا
آبست . [ ب َ ](اِ) جزو درونی پوست ترنج و بادرنگ و امثال آن ، که آن را گوشت پوست و پیه پوست نیز گویند. || (ص ) زمین آماده شده برای زراعت ، ظاهراً مخفف آب بسته .
آبست . [ ب ِ ] (ص ) مخفف آبستن :
مریمان بی شوی آبست از مسیح
خامشان بی لاف و گفتار فصیح .
مشتری شو تا بجنبد دست من
لعل زاید معدن آبست من .
آنچه آبست است شب جز آن نزاد
حیله ها و مکرها باد است باد.
از یکشبه همخوابی جود تو عجب نیست
گر لای سترون شود آبست نعم را.
|| (اِ) زهدان . رحم .
مریمان بی شوی آبست از مسیح
خامشان بی لاف و گفتار فصیح .
مولوی .
مشتری شو تا بجنبد دست من
لعل زاید معدن آبست من .
مولوی .
آنچه آبست است شب جز آن نزاد
حیله ها و مکرها باد است باد.
مولوی .
از یکشبه همخوابی جود تو عجب نیست
گر لای سترون شود آبست نعم را.
معالی بلخی .
|| (اِ) زهدان . رحم .
فرهنگ عمید
آبسته#NAME?
آبستن#NAME?
کلمات دیگر: