کلمه جو
صفحه اصلی

آبکامه

فرهنگ معین

(مِ) (اِمر.) 1 - خورشی مخلوط از شیر و ماست . 2 - آش .


لغت نامه دهخدا

آبکامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نان خورشی و نوعی از گوارشن بوده است بطعم ترش ، وآن را از نان خشک گندم یا جو که در آب خیسانده و مدتی برای تخمیر در آفتاب مینهاده اند حاصل کنند، و گاهی پودنه و تخم کرفس و دارچینی و قرنفل و ابازیر دیگربر آن می افزایند. و یک قسم آن را از ماست و شیر و تخم سپند و خمیر خشک و سرکه میکرده اند، و آبکامه را برای تجارت از شهری بشهری نیز میبرده اند. مُری . کامه .کومه . و معرب آن کامَخ : و از وی [ از مرو] پنبه ٔ نیک و اشترغاز و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد. (حدودالعالم ). گاوپای گفت خواجه را لذت آبکامه دامن گیر شده ، کنیزک را گفت از همسایه آبکامه بخواه ، کنیزک بخانه ٔ همسایه رفت و گفت خواجه ٔ من میفرماید که این سُکره را آبکامه پر کن ، همسایه گفت نمانده است . (روضةالعقول ). و ترتیب سرای توو لذت ریچار تو معلوم ، مگر خواجه ٔ من بنده ٔ تو از آبکامه ٔ شما خورده است . (روضةالعقول ). آن کنیزک دیگر تای نان سپید باضافت کامه برد و گفت هرگاه که آبکامه بایست باشد بی اعلام خاتون مرا بگوی تا به اسعاف رسانم ، کنیزک با نان و کامه در خدمت خواجه رفت . (روضةالعقول ). || آش و یخنی ترش . || آش ترخانه . آش بازرگان . || گوارشن . هاضوم .


فرهنگ عمید

۱. نان‌خورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند: ◻︎ هزار شکر که با تلخ و شور خود ای چرخ / نه‌ایم منتظر شهد و آبکامهٴ تو (مؤمن استرآبادی: لغت‌نامه: آبکامه).
۲. گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند و داروهایی نیز به آن بیفزایند و بعد در آفتاب خشک کنند.



کلمات دیگر: