آزپیشه، آزمند، حریص، طماع، طمعکار، مولع ≠ قانع
آزور
مترادف و متضاد
فرهنگ معین
(وَ) [ په . ] (ص مر.) حریص ، طماع .
لغت نامه دهخدا
آزور. (ص مرکب ) آزوَر :
جرعه ٔ جام خود اگر بخورم
نکند درد منتم رنجور
فرد باش ای حمیت قانع
خاک خور ای طبیعت آزور.
دهان تیر چنان باز مانده از پی چیست
اگر نشد بجگرگوشه ٔ عدوت آزور؟
جرعه ٔ جام خود اگر بخورم
نکند درد منتم رنجور
فرد باش ای حمیت قانع
خاک خور ای طبیعت آزور.
انوری .
دهان تیر چنان باز مانده از پی چیست
اگر نشد بجگرگوشه ٔ عدوت آزور؟
کمال اسماعیل .
آزور. [ وَ ] (ص مرکب ) حریص . (دهّار). آزمند. ورنج . صاحب آز. طامع. طمّاع . هلوع . ولوع . مولع :
چو داننده مردم شود آزور
همی دانش او نیاید ببر.
چنین داد پاسخ که فرشیدورد
یکی آزور مرد بیخواب و خورد.
مگر گوسفندش بود صدهزار
همان اشتر و اسب و خر زین شمار
زمین پر ز آکنده دینار اوست
که نه مغز بادش بتن در نه پوست
شکم گرْسنه کالبد برْهنه
نه فرزند و خویش و نه بار و بنه
گرفتار در دست آز و نیاز
تن از ناچریدن به رنج و گداز.
دل آزور مرد باشد بدرد
بگرد طمع تا توانی مگرد.
توانگر شود هرکه خشنود گشت
دل آزور خانه ٔ دود گشت .
بچیزی فریبد دل آزور
که باشد نیازش بدان بیشتر.
چو داننده مردم شود آزور
همی دانش او نیاید ببر.
فردوسی .
چنین داد پاسخ که فرشیدورد
یکی آزور مرد بیخواب و خورد.
فردوسی .
مگر گوسفندش بود صدهزار
همان اشتر و اسب و خر زین شمار
زمین پر ز آکنده دینار اوست
که نه مغز بادش بتن در نه پوست
شکم گرْسنه کالبد برْهنه
نه فرزند و خویش و نه بار و بنه
گرفتار در دست آز و نیاز
تن از ناچریدن به رنج و گداز.
فردوسی .
دل آزور مرد باشد بدرد
بگرد طمع تا توانی مگرد.
فردوسی .
توانگر شود هرکه خشنود گشت
دل آزور خانه ٔ دود گشت .
فردوسی .
بچیزی فریبد دل آزور
که باشد نیازش بدان بیشتر.
اسدی .
فرهنگ عمید
حریص؛ صاحب آز؛ آزمند: ◻︎ چو دانندهمردم بُوَد آزور / همی دانش او نیاید به بر (فردوسی: ۷/۵۲).
= آزوَر: ◻︎ جرعهٴ جام جود اگر بخورم / نکند دُرد منّتم مخمور ـ مرد باش ای حمیّت قانع / خاک خور ای طبیعت آزور (انوری: ۲۳۸).
کلمات دیگر: