کلمه جو
صفحه اصلی

آفل

فرهنگ معین

(فِ) [ ع . ] (اِفا.) فرو شونده ، غروب کننده . ج . آفلین .


لغت نامه دهخدا

آفل . [ ف ِ ] (ع ص ) فروشونده . ناپدیدگردنده . غروب کننده . که فرورود. غارب :
آنکه گه ناقص گهی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود.

مولوی .


هم خر و خرگیر اینجا در گلند
غافلند اینجا و آنجا آفلند.

مولوی .


بانگ و صیتی جوکه آن خامل نشد
تاب خورشیدی که آن آفل نشد.

مولوی .


جز خیالی عارضی ّ و باطلی
که بود چون صبح کاذب آفلی .

مولوی .


ج ، آفلین .

فرهنگ عمید

۱. فرورونده.
۲. ناپدید‌شونده.
۳. غروب‌کننده.


فرهنگ فارسی ساره

فرورونده



کلمات دیگر: