( اِ.) زغال ، زگال .
آلاس
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
آلاس . (اِ) زغال . زگال . انگِشت . فحم :
تاب قهرش تیغ را الماس کرد
برق خشمش کوه را آلاس کرد.
تاب قهرش تیغ را الماس کرد
برق خشمش کوه را آلاس کرد.
سراج الدین راجی .
فرهنگ عمید
زغال؛ زگال؛ انگِشت.
کلمات دیگر: