کلمه جو
صفحه اصلی

آلر

فرهنگ معین

(لَ) ( اِ.) سرین ، کفل .


لغت نامه دهخدا

آلر. [ ل َ ] (اِ) سرین . آلست . آرست :
بیکی گرم تپانچه که بر آن آلر تو
بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغار؟

ابوالمثل بخاری .


بینی آن جزبن اندام تو و آلر تو
جان من باد فدای پدر و مادر تو.

طیان .


ندیده دیده ٔ دنیا که دلبری دارد
سفید و نازک و فربه که آلرت باشد .

عبید زاکانی .


و رجوع به اَلر شود.

فرهنگ عمید

سرین؛ کفل؛ ران؛ آلست؛ آرست.



کلمات دیگر: