کلمه جو
صفحه اصلی

آلی

عربی به فارسی

دستگاه خودکار , خودکار , مربوط به ماشينهاي خودکار , غير ارادي , خودرو , مربوط به وسايل نقليه خودرو , بسوي , سوي , بطرف , روبطرف , پيش , نزد , تا نسبت به , در , دربرابر , برحسب , مطابق , بنا بر , علا مت مصدر انگليسي است


فرهنگ معین

[ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به آلت ؛ هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات . 2 - مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می پردازد.


(ص نسب .)1 - سرخی .2 - سرخی نیم رنگ .


لغت نامه دهخدا

آلی . (حامص ) سرخی . سرخی نیم رنگ .


آلی . [ لا ] (ع ص ) گوسفند بزرگ دنبه . کبش دنبه ناک . || مرد بزرگ سرین .


آلی . [ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به آلت .
- جسم آلی ؛ جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.
- عضو آلی ؛ هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.
- مرض آلی ؛ بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است .


فرهنگ عمید

۱. مربوط به اندام‌های موجود زنده.
۲. دارای آلات، اجزا، یا اندام‌های متعدد.


فرهنگ فارسی ساره

ابزاری، نهاد



کلمات دیگر: