کلمه جو
صفحه اصلی

آنک

فرهنگ معین

(نَ) کلمه ای است دال بر اشاره به دور اعم از مکان و زمان . مق اینک .


( ~.) ( اِ.) آبله .


لغت نامه دهخدا

آنک . (ضمیر + حرف ربط) مخفف آنکه :
یک قحف خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد هم گونه ٔ عقیق .

عماره .


با او بمراد دل زی ای دل از آنک
ار دانی خواست کام ، در کام رسی .

(از قابوسنامه ).


دشنام دهی بازدهندت ز پی آنک
دشنام مَثَل چون درم دیرمدار است .

ناصرخسرو.


بنده کردش بطبع از پی آنک
شیفته بر نگار منثور است .

مسعودسعد.


کی دیده و رخ چون زرو چون سیم کند آنک
لفظی چوگهر هستش اگر سیم و زری نیست .

سنائی .


با دوستان خورآنچه ترا هست پیش از آنک
بعد از تو دشمنان تو با دوستان خورند.

ادیب صابر.



آنک . [ ن َ ] (اِ) آبله که بر اندام برآید.


آنک . [ ن َ ] (صوت ، ق ) کلمه ای است برای اشاره ٔ به دور، اعم از مکان یا زمان . مقابل اینک که برای اشاره ٔ نزدیک است :
آنک بنگر ز روی او یکسر
کآرام نماندش گه زادن .

مسعودسعد.


گر دند خواهی اینک ، ور تو ملک خوهی
آنک علأدین ملک عنبرین کمند.

سوزنی .


چو هر دانشی کآنک اندوختند
نخستین ورق زو درآموختند.

نظامی .


خلاف رای سلطان رای جستن
بخون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شب است این
بباید گفت آنک ماه و پروین .

سعدی .



آنک . [ ن ُ ] (ع اِ) سُرُب . سُرْب . اُسرُب . اُسرُف . رصاص یا رصاص اسود. || قلعی یا رصاص ابیض .


فرهنگ عمید

آن‌کس که؛ کسی که.


کلمۀ اشاره برای دور.


آبله؛ تاول.



کلمات دیگر: