(وَ رَ) ( اِ.) اورک . تاب ، تاب خوردن .
آورک
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
آورک . [ وَ رَ ](اِ) تاب . اَورک . و آن طنابی است دو سوی آن بر بالائی استوار کرده که بر آن نشسته در هوا آیند و روند.
فرهنگ عمید
ریسمانی که دو طرف آن را به جای بلند ببندند و در وسط آن بنشینند و به جلو و عقب حرکت کنند؛ بادپیچ؛ تاب.
کلمات دیگر: