کلمه جو
صفحه اصلی

آون

فرهنگ معین

(وَ) ( اِ.) آونگ .


لغت نامه دهخدا

آون . [ وَ ] (ص ، اِ) مخفف آونگ . نگون . معلق . آویزان . آویخته . دروا.
- آون کردن میوه ؛ به آونگ کردن آن :
همه مردم از دانه خرمن کنند
ز انگور دوشاب و آون کنند.

شمسی (یوسف وزلیخا).




آون . [ وِ ] (اِ) در لهجه ٔ عرب اندلس «ابن » بوده و از اینرو کنیه ها مَبْدُوّ بابن عربی که از آن طریق داخل مغرب شده است بهمان صورت باقیست : آون پاس بجای ابن باجه .


فرهنگ عمید

آونگ#NAME?



کلمات دیگر: