کلمه جو
صفحه اصلی

آهیختن

مترادف و متضاد

۱. کشیدن
۲. برکشیدن
۳. برافراشتن، بلند کردن


فرهنگ معین

(تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آهختن ، آختن ، برکشیدن ؛ بیرون کشیدن چیزی مانند شمشیر، تیغ . 2 - بلند کردن ، برافراشتن . 3 - صف کشیدن . 4 - راست کردن ، قائم کردن ، محکم کردن ، استوار کردن .


لغت نامه دهخدا

آهیختن . [ ت َ ] (مص ) کشیدن . برکشیدن . برآوردن . سَل ّ. تشهیر. بیرون کشیدن . آختن . آهختن . آهنجیدن . برآوردن :
برآهیخت جنگی نهنگ از نیام
بغرید چون رعد و برگفت نام .

فردوسی .


برآهیخت شمشیر و اندرنهاد
همی کرد از آن رزم گشتاسب یاد.

فردوسی .


برآهیخت شمشیر کین پیلتن
ز دیوان بپرداخت آن انجمن .

فردوسی .


چو آهیخت بر جنگ شب ، روز تیغ
ستاره گرفت از سپیده گریغ.

اسدی .


چو آهیخت خور تیغ زرین زبر
نهان کرد از او ماه سیمین سپر.

اسدی .


چو عزمش برآهیخت شمشیر بیم
بمعجز میان قمر زد دو نیم .

سعدی .


|| برداشتن .بلند کردن . برافراختن . برافراشتن :
برآهیخت گرز و برانگیخت اسب
بیامد بکردار آذرگشسب .

فردوسی .


|| کشیدن ، چنانکه دلو را برسن . از چاه بالا کشیدن :
بدلو اندرون رفت آن پاک تن
برآهیخت بُشری ̍ بقوت رسن .

شمسی (یوسف و زلیخا).


|| کشیدن ، چنانکه صف را. رده برزدن :
بدانسان که فرموده بد شهریار
شد آهیخته صفّهای سوار.

شمسی (یوسف و زلیخا).


|| کشیدن ، چنانکه اژدهابدَم :
برفت ازپسش رستم شیرگیر
ببارید بر لشکرش گرز و تیر
دو فرسنگ چون اژدهای دژم
همی مردم آهیخت گفتی بدم .

فردوسی .


|| راست کردن . ستیخ کردن . باز کردن ، چنانکه درنده ای پنجه را :
برون آمد آراسته جنگ را
بکین جستن آهیخته چنگ را.

فردوسی .


|| برکشیدن ، چنانکه پوست را از تن . سلخ :
بکشت و ز سَرْشان برآهیخت پوست
نماند ایچ از ایشان نه دشمن نه دوست .

فردوسی .


|| کشیدن . برکشیدن . محکم و استوار کردن ، چنانکه تنگ اسب را :
چو زین برنهادش برآهیخت تنگ
بجنبید بر جای تازان نهنگ .

فردوسی .


|| براق کردن .انتفاش . ستیخ کردن ، چنانکه پر و موی را :
همچون کَشَف بسینه سر اندرکشد اجل
آنجا که نیزه ٔ تو برآهیخت یال را.

کمال اسماعیل .


|| کشیدن ، چنانکه دست را از دست کسی :
بیاهیخت زو دست و بر پای خاست
غمی شد بیازید با بند راست .

فردوسی .


|| دست کشیدن از چیزی . || لنجیدن . و رجوع به آختن و آهختن شود. و مصدر دوم یا اسم مصدر آن آهنجش باشد: آهیخت ، بیاهنج .

فرهنگ عمید

۱. بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر، مانندِ شمشیر از غلاف یا دست از دستِ دیگری؛ برکشیدن: ◻︎ بیاهیخت زاو دست و بر پای خاست / غمی شد بیازید با بند راست (فردوسی۲: ۱۵۷۲).
۲. بالا آوردن چیزی به قصد زدن، مانندِ شمشیر: ◻︎ چو شه را برون نامد آن مَه ز میغ / چو خورشید آهیخت رخشنده‌تیغ (جامی۷: ۴۶۳).
۳. بلند کردن؛ برافراختن: ◻︎ آهیخته چو هندوی محرورساق گوش / وآکنده همچو زنگی مرطوب یال و ران (اثیرالدین اخسیکتی: ۲۳۰).



کلمات دیگر: