چارهجو، چارهساز، علاجبخش، چارهپرداز
چارهگر
مترادف و متضاد
فرهنگ عمید
ویژگی کسی که با اندیشه و تدبیر دردی را درمان کند یا کاری را به سامان برساند؛ چارهساز؛ چارهکننده؛ چارهاندیش: ◻︎ زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست / راه هزار چارهگر از چارسو ببست (حافظ: ۸۰).
کلمات دیگر: