رسم , سنت , عادت , عرف , حقوق گمرکي , گمرک , برحسب عادت , عادتي , خو , مشرب , ظاهر , جامه , لباس روحانيت , روش طرز رشد , رابطه , جامه پوشيدن , اراستن , معتاد کردن , زندگي کردن
عاده
عربی به فارسی
معمولا
لغت نامه دهخدا
عادة. [ دَ ] (ع اِ) خوی . (منتهی الارب ). آنچه جایگیر شود در نفوس از امور متکرر وپسندیده ٔ طبعهای سلیم . (اقرب الموارد). || (اصطلاح فقهی ) حیض . رجوع به عادت و ذات عادة شود.
کلمات دیگر: