حريف , همتا , نظير , لنگه , همسر , جفت , ازدواج , زورازمايي , وصلت دادن , حريف کسي بودن , جور بودن با , بهم امدن , مسابقه , کبريت , چوب کبريت
مباراه
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
مباراة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «ب ری ») برابری و نبرد نمودن با کسی در کاری . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به معنی اول مبارات و مباراءة شود.
مباراة. [ م ُ ] (ع مص ) (از«ب رء») با هم جدا گردیدن و با زن صلح کردن بر جدائی . (منتهی الارب ). صلح کردن با زن خود بر جدائی و تفریق . (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مبارات شود.
کلمات دیگر: