کلمه جو
صفحه اصلی

آب حیات

فرهنگ معین

(بِ حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - آب زندگانی ؛ گویند چشمه ای است در ظلمت که هر از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت . 2 - نوعی از شراب آمیخته به ادویة تند، ماءالحیات . 3 - نوعی از مهره ها به رنگ زرد که زنان از آن دستبند و مانند آن سازند. 4 - دهان معشوق . 5 - سخن گفتن معشوق .


لغت نامه دهخدا

آب حیات . [ ب ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب زندگانی :
آب حیات زیر سخنهای خوب اوست
آب حیات را بخور و جاودان ممیر.

ناصرخسرو.


کنونم آب حیاتی بحلق تشنه فروکن
نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی .

سعدی .


سیاهی گر بدانی عین ذاتست
بتاریکی درون آب حیات است .

شیخ محمود شبستری .


طبیبی چه خوش گفت در خاک بلخ
که آب حیاتست داروی تلخ .

امیرخسرو دهلوی .


چو هست آب حیاتت به دست تشنه ممیر
فلاتمت و من الماء کل شی ٔ حی .

حافظ.


|| بمجاز، دهان معشوق . || قسمی از شیرینی و حلوا. || نوعی از شراب به ادویه ٔ تند آمیخته و آن را ماءالحیات نیز گویند. || نوعی از مهره ها برنگ زرد که زنان از آن دستبند و امثال آن کنند.

دانشنامه عمومی

باعث زندگی انسان می شود آب چیزی است که باعث زنده ماندن موجودات می شود و حیات هم به معنای زندگی است


فرهنگ فارسی ساره

جان فزا، زیست آب، آب زندگ



کلمات دیگر: