کلمه جو
صفحه اصلی

آزادگان

فرهنگ معین

(دِ) ( اِ.) ایرانیان .


لغت نامه دهخدا

آزادگان . [ دَ /دِ ] (اِ) ج ِ آزاده . احرار. جوانمردان :
دیر زیاد آن بزرگوار خداوند
جان گرامی بجانش اندر پیوند...
دائم بر جان او بلرزم ازیراک
مادر آزادگان کم آرد فرزند.

رودکی .


منم گیو گودرز کشوادگان
سر سرکشان پور آزادگان .

فردوسی .


نیامد همی بانگ شهزادگان
مگر کشته شد شاه آزادگان .

فردوسی .


|| نُجبا : و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان سیستان همه یکدل و یک نهاد و تشویش از میان برخاست . (تاریخ سیستان ).
من از پاک فرزند آزادگانم
نگفتم که شاپوربن اردشیرم .

ناصرخسرو.


کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی
که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی .

ناصرخسرو.


وگر آرزوت است کآزادگان
تراپیشکاران شوند و خدم .

ناصرخسرو.


از آنکه وحشت آزادگان خطرناک است .

عبدالواسع جبلی .


|| وارستگان . درویشان . (بمعنی مجازی فعلی ) لاابالیان . رندان . بی قیدان :
اگر ندارم سیم شکوفه نیست عجب
که سرو نیز ز آزادگان و بی درم است .

رفیع لنبانی .


قرار در کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال .

سعدی .


بسرو گفت یکی میوه ای نمی آری
جواب داد که آزادگان تهی دستند.

سعدی .


گفت هر یکی را دخلی معین است بوقتی معلوم و گهی تازه اند و گاه پژمرده و سرو را هیچ نیست و همه وقتی تازه است و این است صفت آزادگان . (گلستان ).
مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست .

ابن یمین .


بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری .

حافظ.


- امثال :
آزادگان تهی دستند .

سعدی .


مادر آزادگان کم آرد فرزند .

رودکی .


مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست .

ابن یمین .


... وحشت آزادگان خطرناک است .

عبدالواسع جبلی .




کلمات دیگر: