کلمه جو
صفحه اصلی

آمون

فرهنگ معین

(ص .) پر، مملو، لبالب .


لغت نامه دهخدا

آمون . (اِ) مخفف پیرامون .


آمون . (اِخ ) جیحون . آمل . آمو. آموی :
چو از رود آمون گذشت آن سپاه
برآمد هیاهو ز ماهی بماه .

هاتفی .


آن رود که خوشتر است از آمون
بی شبهه که هست رود سیحون .

؟ (از فرهنگها).



آمون . (اِخ ) نام خدای مصریان قدیم ، و کلمه ٔ آمین عربی را (که امروز به معنی برآور، روا فرما، استجابت کن است ) حدس میزنند که همین آمون باشد. || نام چهاردهمین پادشاه یهودا، پسر مِنسه که در 22 سالگی بسال 642 ق . م . بسلطنت رسید. || نام یکی از شهرهای قدیم بمصر علیا.


آمون . (ص ) پُر. لب ریز. لبالب . مملو. (برهان ).


گویش مازنی

فغان امان



کلمات دیگر: