کلمه جو
صفحه اصلی

ابونعیم

لغت نامه دهخدا

ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) بصری . رجوع به علی بن حمزه ٔ لغوی مکنی به ابونعیم شود.


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) ربعی بن عبداﷲ بصری . از اصحاب مولینا الصادق و الکاظم علیهماالسلام محدث است .


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) رضوان بن عبداﷲ الجنوی ّ از مردم جنوة . محدث است . او از ابی محمد عبدالرحمن بن علی سقین العاصمی و از او عبداﷲ محمدبن قاسم قصار روایت کند. و نیز رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 52 شود.


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) زبیبی . تلمیذ محمدبن شریک . محدث است .


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) ضراربن سرد. محدث است . و رجوع به ابونعیم صرادبن صرد شود.


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) ضراربن صرد. محدث است و اورا مأمون بمعلمی یکی از اولاد خود خواند و وی امتناع وزرید. و رجوع به ضراربن سرد و صراد بن صرد شود.


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن هانی النخعی . محدث است و از شریک روایت کند.


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) عقبةبن وهب بن عقبه . محدث است .


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) علی بن حمزه ٔ لغوی بصری . متوفی به سال 375 هَ . ق . او راست : کتبی در لغت و بیشتر آن ردودی است بر لغویین دیگر مانند رد بر ابن درید و رد بر اصمعی و رد بر ابن حنیفه ٔ دینوری در کتاب نبات و رد بر ابی عبید قاسم بن سلام و رد بر ثعلب و رد بر جاحظ در کتاب حیوان و رد بر ابن سکیت در اصلاح المنطق و آنگاه که متنبی به بغداد شد و ابونعیم نیز به بغداد بود متنبی بر او وارد شد. رجوع به علی ... شود.


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) عمروبن صبح . محدث است .


ابونعیم . [ اَ ن ُ ع َ ] (اِخ ) اصفهانی . رجوع به ابونعیم احمدبن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران شود.


ابونعیم . [ اَ ن ُ ع َ ] (اِخ ) صرادبن صرد. محدث است . و رجوع به ابونعیم ضراربن صرد شود.


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) فضل بن دکین از موالی طلحةبن عبیداﷲ تیمی . وفات 119 هَ . ق . او از فقهاء اصحاب حدیث است و از اوست : کتاب المناسک ، کتاب المسائل فی الفقه . (ابن الندیم ). و در کتاب الکنی بخاری آمده است که از ابراهیم شکستانی روایت کند و صاحب روضات در ذیل ترجمه ٔ ابونعیم احمدبن عبداﷲبن احمد اصفهانی گوید: فضل بن دکین از مشاهیرقدماء علماء شیعه است و عامه را نیز از او روایات بسیار است و نزد ما و هم در نزد عامه موثوق ٌبه است .


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) قرقارة. رجوع به ابونعیم نصربن عصام بن المغیرة شود.


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) محمودبن لبیدبن عقبة الانصاری . پدر او از صحابه ٔ کرام است و خود او بزمان رسول صلوات اﷲ علیه در مدینه متولد شد و در صحابی بودن اواختلاف است و بعضی او را از تابعین شمرده اند. و در روایت موثق است و به سال 96 هَ . ق . وفات کرده است .


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) ندیم . ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: و چنان افتاد از قضا که بونعیم ندیم مگر بحدیث این ترک (نوشتکین ) دل بباد داده بود در مجلس شراب سوی او دزدیده بسیار نگریستی و این پادشاه آن میدیده دل در آن بسته بود، این روز چنین افتاد که بونعیم شراب در سر داشت و امیر همچنان ، دسته شبوی و سوسن آزاد نوشتکین را داد و گفت بونعیم را ده . نوشتکین آنرا به بونعیم داد بونعیم انگشت را بر دست نوشتکین فشرد،نوشتکین گفت این چه بی ادبی است ، انگشت ناحفاظی بر دست غلامان سلطان فشردن و امیر از آن سخت در تاب شد و ایزد عزّ ذکره توانست دانست چگونگی آنحال ، که خاطر ملوک و خیال ایشان را کس بجای نتواند آورد. بونعیم راگفت بغلام بارگی پیش ما آمده ای ؟ جواب زفت بازداد و سخت گستاخ بود، که خداوند از من [ این ] چیزها کی دیده بود، اگر از بنده سیر شده است بهانه توان ساخت شیرین تر از این ، امیر سخت در خشم شد بفرمود تا پای بونعیم گرفتند و بکشیدند و بحجره ای بازداشتند و اقبال را گفت هر چه این سگ ناحفاظ را هست صامت و ناطق همه بنوشتکین بخشیدم و کسان رفتند و سرایش فروگرفتند و همه نعمتهاش بستدند و موقوف کردند و اقبال نماز دیگر این روز بدیوان ما آمد با نوشتکین و نامه ها ستد و منشوری توقیعی تا جمله ٔ اسباب و ضیاع آنرا بسیستان و جایهای دیگر فروگیرند و بکسان نوشتکین سپارند و بونعیم مدتی بس دراز در این سخط بماند چنانکه ارتفاع آن ضیاعها بنوشتکین رسید و بادی در آن میان جست و شفاعت کردند تا امیر خوشنود شد و فرمود تا ویرا از قلعه بخانه باز بردند و پس از آن بخواندش و خلعت داد و بنواختش و ضیاعش بازداد و ده هزار دینار صلت فرمود تا تجمل و غلام سازد که همه ستده بودند و گاهگاهی میشنودم که امیر در شراب بونعیم را گفتی سوی نوشتکین مینگری ؟ اوجواب دادی که از آن یک نگریستن بس نیک آمدم که تا دیگر نگرم و امیر بخندیدی - انتهی . و این بونعیم تا آخر روزگار مسعودبن محمود غزنوی همین شغل ندیمی داشت .رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 417 و 418 و 672 شود.


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) نصربن عصام بن المغیرة المعروف بقرقاره .یکی از علماء و محدثین است . رجوع به ترجمه ٔ ابونعیم احمدبن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران شود.


ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) وهب بن کیسان . محدث است . و مالک از او روایت کند.


ابونعیم . [ اَ ؟] (اِخ ) عبدالصمدبن علی بن محمد الشیانی (؟) البخاری . از مردم شیا قریه ای به بخارا از اصحاب رأی . وی ازغنجار و غیر او حدیث کند. (معجم البلدان ذیل شیا).


ابونعیم . [ اَ ن َ ] (اِخ ) واحه ای از واحات در ثغر لیبی بصحرا، دارای معادن گوگرد.


ابونعیم . [ اَ ن ُ ع َ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی . حافظ مشهور. ابن خلکان گوید: او صاحب کتاب حلیةالأولیا است و خود از اعلام محدّثین و اکابر حفاظ ثقات است . و از افاضل عصر حدیث و جز آن فراگرفته و عده ای دیگر از او اخذ کرده و بدو منتفع شده اند. و کتاب حلیه ٔ او از بهترین کتابهاست و نیز او راست : تاریخ اصفهان و از آن کتاب من در ترجمه ٔ والد او عبداﷲ نسبت او را بصورت فوق نقل کردم . و ابونعیم گوید: جدّ او مهران مسلمانی گرفته است و مراد این است که اولین کس از اجداد وی که دین اسلام پذیرفته مهران بوده است . و او از موالی عبداﷲبن معاویةبن عبداﷲ جعفربن ابی طالب رضی اﷲ عنهم است و هم ابونعیم گوید که پدر وی عبداﷲ در رجب سال 365 هَ . ق . درگذشت و جسد وی نزد گور جدّ مادری او بخاک سپردند. و مولد ابونعیم رجب سال 336 هَ . ق . و بقولی 334 و وفات وی به اصفهان در صفر یا روز دوشنبه ٔ بیست و یکم محرم 430 بود - انتهی . و ابن جوزی کتاب صفة الصفوة بتقلید و تنقیح کتاب حلیة الأولیاء ابونعیم کرده است . و سمعانی در انساب او را از شیوخ خویش نام برده است . و صاحب روضات گوید و نیز او راست : کتاب الاربعین از احادیثی که وی درامر مهدی منتظر گرد کرده است و این کتاب را صاحب کشف الغمة داشته و از آن بسیاری نقل می کند و کتاب ذکر المهدی و نعوته و حقیقة مخرجه و ثبوته و این کتاب را سید رضی الدین بن الطاووس در کتاب ظرائف خود بدو نسبت کرده است و ظاهراً این کتاب همان کتاب الاربعین باشد.کتاب طب النبی و این کتاب را دمیری در حیوة الحیوان به او منسوب داشته و کتاب فضائل الخلفاء چنانکه در فوائد الحموی آمده است و کتاب حلیة الأبرار و کتاب الفتن و کتاب الفوائد چنانکه در غایة المرام سید هاشم بحرانی نام آن برده شده است . و کتاب مختصرالاستیعاب .و کتاب مانزل من القرآن فی امیرالمؤمنین . و صاحب معالم العلماء در ترجمه ٔ ابونعیم گوید: الحافظ ابونعیم احمدبن عبداﷲ الأصفهانی عامی الا ان ّ له منقبة الطاهرین و مرتبة الطیبین . و امیر محمدحسین خاتون آبادی یکی از اسباط مجلسی علیه الرحمه آرد که : و هم از مشاهیرعلماء عامه که من به تشیع آنان آگاهی یافتم یکی حافظ ابونعیم محدث اصفهانی صاحب حلیةالاولیاء است و او ازاجداد جدّ من مجلسی علیه الرحمه است و تشیع او را جدمن از پدر و او از پدران خویش روایت کرده است . وی ظاهراً از مشاهیر محدثین عامه و لیکن در باطن از خلّص شیعه بوده و بتقیه خود را از عامه مینموده است و ازاین جاست که کتاب حلیة الأولیاء او محتوی به احادیثی در مناقب امیرالمؤمنین است که در کتب دیگر یافت نمی شود و مدار علماء ما در استدلال به اخبار مخالفین بر استخراج از احادیث این کتاب اوست و صاحب ریاض العلماء گوید: این مرد از نبائر شیخ محمدبن بناء صوفی اصفهانی است و مرادش از شیخ محمد آن کس است که مدفن اودر بقعه ٔ مقبره ٔ شیخ سبنای واقع در محله ٔ خواجو است و در تاریخ اخبارالبشر آمده است که وفات ابونعیم اصفهانی از حفّاظ و ابن خیاط از شعراء در سال 517 هَ . ق . بود و این یا از سهو نساخ است و یا زیادتی است در اصل و محتمل است که این مرد کسی دیگر غیر صاحب ترجمه باشد متأخر از او و صاحب همان لقب و کنیت و یا یکی از احفاد اوست و بمقتضی قاعده ٔ انساب بنام و کنیت جد خوانده شده است و در موضع دیگر همان کتاب آید که وفات ابونعیم اصفهانی ازحفاظ و قاضی ابی زید موسی از حنفیه و امام ابی منصور ثعالبی و شیخ ابوالفتح بستی از شعرای معروف در 430 هَ . ق . بوده است و این تاریخ مطابق است با تاریخی که ابن خلکان و غیر او در تاریخ وفات حافظ ابونعیم مشهور صاحب الحلیه آورده اند و ابونعیم کنیت صاحب ترجمه بی خلاف مصغّر است و عمر او 77 سال بوده است و قبر او اکنون معروف است بمحله ٔ درب الشیخ ابومسعود از محلات اصفهان در مزار کبیر آنجا مشهور به آب بخشان و سید امیرلوحی موسوی سبزواری ساکن اصفهان که با علامه ٔ مجلسی معاصر بود و با او عداوت داشت امر بخراب کردن مقبره ٔ ابونعیم کرد و از این کار تخفیف و احراق قلب مجلسی میخواست و مولی نظام الدین قرشی از شاگردان شیخ بهائی ذکر این مرد را در قسم ثانی از کتاب رجال خود مسمی بناظم الاقوال آورده و گوید: قبر او را در اصفهان دیدم و بر لوح مزار او مکتوب بود: قال رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله مکتوب علی ساق العرش لااله الاﷲ وحده لاشریک له محمدبن عبداﷲ عبدی و رسولی و ایّدته بعلی بن ابیطالب رواه الشیخ الحافظ المؤمن الثقة العدل ابونعیم احمدبن محمدبن عبداﷲ سبط احمدبن یوسف البنّاء الاصفهانی رحمه اﷲ و رضی عنه و رفع فی اعلی علیین درجته و حشره مع من یتولاه من الائمة المعصومین . و ابن جوزی وفات صاحب ترجمه را در عشر دوم محرم از شهور سال 402 گفته است و این نیز ظاهراً غلطی یا تصحیفی است - انتهی . و صاحب قاموس الاعلام کتب ذیل را به او نسبت میدهد:
حلیةالاولیاء، و گوید این کتابی بزرگ و اثری جلیل القدر است و ابوالفرج بن الجوزی آنرا بنام صفةالصفوة اختصار کرده است . دیگر از کتب او معرفةالصحابة و کتاب دلائل النبوة و کتاب تاریخ اصفهان و کتاب الطبقات است و وفات او به سال 403 هَ . ق . بوده است - انتهی . و صاحب کشف الظنون کتاب حرمة المساجد و کتاب اطراف الصحیحین و کتاب الدلائل و کتاب الریاضة والادب و کتاب اربعین و کتاب المسند المستخرج علی صحیح مسلم و کتاب الصلوة و کتاب المهدی و کتاب معرفة الصحابة و کتاب زینة المتعلمین و کتاب المعرفة و کتاب عرف الوردی فی اخبار المهدی و کتاب دلائل النبوة وکتاب عمل الیوم واللیلة و کتاب ریاض المتعلّم و کتاب استخراج بر توحید ابن خزیمه (بنام المستخرج علی التوحید لابن خزیمة) و نیز کتاب معجم شیوخ ابی نعیم که آنرا حافظ ابوبکر محمدبن یوسف بن موسی الغرناطی معروف به ابن مسدی متوفی به سال 633 هَ . ق . در شش مجلد گرد کرده است و آن کتابی کثیرالفوائد است . کتابی در ردّالغریب المصنف ابوعبید قاسم بن سلام و کتاب فضائل الصحابة و کتاب فضل العالم العفیف را به او نسبت داده و حاجی خلیفه چنانکه رسم و عادت اوست در غالب این اسماءسال وفات صاحب ترجمه را 430 آورده است و در بعضی ازآن کتب سال وفات ذکر نکرده لکن در ذیل کتاب اطراف الصحیحین وفات مؤلف را 517 هَ . ق . نوشته است و چنین مینماید که ابونعیم اصفهانی موسوم به احمدبن عبداﷲ دوتن باشند چنانکه صاحب روضات نیز متوجه این امر شده است که وفات یکی از آندو در 430 و دیگری در 517 است .


ابونعیم . [ اَ ن ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) نان سپید. حواری . (منتهی الارب ) (السامی فی الاسامی ). نان میده . (مهذب الاسماء). || کرکی . (المزهر سیوطی ) (المرصع ابن اثیر جزری ).


ابونعیم . [اَ ؟ ] (اِخ ) فضل بن حکیم السلمی الدلال . محدث است .


ابونعیم .[ اَ ؟ ] (اِخ ) اسحاق بن الفرات المصری . محدث است .



کلمات دیگر: