کلمه جو
صفحه اصلی

استرآبادی

لغت نامه دهخدا

استرآبادی . [ اِ ت َ ] (اِخ ) رضی استرآبادی . رجوع به رضی ... و معجم المطبوعات شود.


استرآبادی . [ اِ ت َ ] (اِخ ) محمد جعفر. رجوع به محمد جعفر... و معجم المطبوعات شود.


استرآبادی . [ اِ ت َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن ابراهیم فارسی استرآبادی . رجوع به محمد... و معجم المطبوعات شود.


استرآبادی . [ اِ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به استرآباد، شهری از بلاد مازندران و میان ساری و جرجان . (سمعانی ).


گویش مازنی

۱گوش استرآبادی که شاخه و لهجه ای از زبان تبری است ۲اهل استرآباد ...



کلمات دیگر: