کلمه جو
صفحه اصلی

بادسرد

فرهنگ معین

(دِ سَ) (اِمر.) 1 - آه . 2 - آسیب ، گزند.


لغت نامه دهخدا

بادسرد. [ دِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باد خنک . بادی که با سرما همراه باشد. مقابل باد گرم و سوزان . ریح خازِم ؛ باد سرد. ریح خارِم ؛ باد سرد. هوف [ هََ / هو ]؛ باد سرد. (منتهی الارب ):
بس باد جهد سرد ز کُه لاجرم اکنون
چون پیر که یاد آیدش از روز جوانی .

ناصرخسرو.


دل ز بیم آنکه باد سرد بر تو بگذرد
روز و شب چونانکه ماهی را براندازی ز آب .

انوری (از آنندراج ).


|| آه . حسرت . ناامیدی . (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از آه سرد و دم سرد. (آنندراج ). رجوع به باد شود:
بیامد بنزدیک خاقان چو گرد
پر از خون دل و لب پر از باد سرد.

فردوسی .


مر آن درد را راه و چاره ندید
بسی باد سرد از جگر برکشید.

فردوسی .


شد اندوهگین شاه چون آن بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید.

فردوسی .


گاه بخائید همی پشت دست
گاه برآورد همی بادسرد.

فرخی .


سحاب او بسان دیدگان من
بسان باد سرد من صبای او.

منوچهری .


ز خونین جامه سازم بادبانم
بباد سرد خود کشتی برانم .

(ویس و رامین ).


باز بشراب درآمد [محمدبن محمود غزنوی در حبس ] ولکن خوردنی بودی با تکلف ، و نقل هر قدحی باد سرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 5).
بلب باد سردی برآورد و گفت
که ای پاک دادار بی یار و جفت .

اسدی (گرشاسب نامه ).


ای پسر ریش آوریدی گل کش و دیوارزن
باد سرد از درد ریش آوردگی دی وارزن (؟).

سوزنی .




کلمات دیگر: