کلمه جو
صفحه اصلی

بازشدن

فارسی به انگلیسی

disengage


لغت نامه دهخدا

بازشدن . [ ش ُ دَ ] (مصدر مرکب ) دوباره منصوب شدن . باز بر سر کار آمدن : پس یوسف مر این شرابدار را گفت چون پیش ملک خداوندت بنشینی وبمرتبت خویش بازشوی مرا یاد کن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || بازگشتن . رجوع . مراجعت :
عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز
باز پدواز خویش بازشویم
چون دَدَه بازجنبد از پدواز.

آغاجی .


بدانگه که شد [ سیاوش ] پیش کاوس باز
پیاده شد از اسب و بردش نماز.

فردوسی .


به گیو آنگهی گفت برخیز و رو
سوی پهلوان سپه بازشو.

فردوسی .


وز آن جایگه شد سوی پارس باز
جهانی همی برد پیشش نماز.

فردوسی .


بفرمود تا قارن نیک خواه
شود باز و پاسخ گذارد ز شاه .

فردوسی .


تو اکنون سوی لشکرت بازشو
برافراز گردن به سالار نو.

فردوسی .


شدندی شبانگه سوی خانه باز
شده پنبه شان ریسمان طراز.

فردوسی .


مالها برگرفت و به بصره بازشد. (تاریخ سیستان ). بر اثر خواجه احمد بیرون آمد با اعیان و بخانه ٔ خود بازشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180). و گفت که چون امیر بهرات بازشود بخدمت پیش آید. (تاریخ بیهقی ). گفت ملکا تو فرمودی که از مصر بیرون شوید بزمین شام روید، خداوندا، اگر فرمان نیست به مصر بازشویم . (قصص الانبیاء ص 21). از هندوستان بمکه آمد و خانه را طواف کرد و به عرفات شدو مناجات کرد و مناسک حج را بجا آورد و به هندوستان بازشد. (قصص الانبیاء ص 23). چون پسران بازشدند و خبر ابن یامین [ یعقوب را ] بگفتند... (مجمل التواریخ و القصص ). و قرمطیان ببصره اندر شدند... و با بسیاری مال و نعمت بازشدند. (مجمل التواریخ و القصص ).
بازشد از عراق خرم و شاد
سیف دولت امیر شمس الدین .

امیرمعزی (از آنندراج ).


شب سیم چون خلیفه بخفت و جعفر بجایگاه خویشتن بازشد، عباسه خویشتن را آراست و بنزدیک جعفر شد. (تاریخ بخارا).
هر چه به دم آید به دود بازشود. (اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید).
با هزاران هزار زینت و ناز
بر سر بزمگاه خود شد باز.

نظامی .


بدان ره کامدم دانم شدن باز
چنان کاول زدم دانم زدن ساز.

نظامی .


چون عامریان سخن شنیدند
جز بازشدن دری ندیدند.

نظامی .


|| رفتن . گذشتن از جائی : من درایستادم [ بونصر مشکان ] و حال حسنک و رفتن بحج و از موصل راه گردانیدن و ببغداد بازنشدن ... بتمامی شرح کردم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). بخواهش و تضرع و زاری پیش این کار بازشوی [ احمدبن ابی داود ] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). طاهر بدیوان کم آمدی و اگر آمدی بسر شراب و نشاط بازشدی . (تاریخ بیهقی ). و بوعاصم را آنجا بکشتند و پذیره ٔ سلیمان بن عبداﷲ الکندی بازشدند و او را بسیستان اندر آوردند. (تاریخ سیستان ).
باز باید شدن از شر بسوی خیر بطبع
نز فرازی سوی پستی چو بطمع آمده باز.

ناصرخسرو.


غمی کان با دلش دمساز میشد
دواسبه پیش آن غم بازمیشد.

نظامی .


چون بازشدند سوی خانه
شد در صدف دری یگانه .

نظامی .


|| عودت کردن . بحال نخست برگشتن . رجوع به اصل کردن : ترکمانان بیامدند... و خدمتی چند سره بکردند و آخر بیازردند و به سر عادت خویش که غارت بود بازشدند. (تاریخ بیهقی ). چون خبر بملک رسید گفت تا آن خانه را خراب کردند و قصد درخت کردند بحال خویش بازشد. (قصص الانبیاء ص 191). بهمان حال دیوانگی بازشد. (نوروزنامه ).
به اصل بازشود فرع و هست نزد خرد
مبر این حدیث مسلم هم این مثل مضروب .

ادیب صابر.


- بر سر چیزی بازشدن ؛ بدان پرداختن . دیگربار بسر وقت آن رفتن : اکنون با خبر این کتاب بازشویم که خدای تعالی عیسی را چگونه به آسمان برد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). بقیت احوال را پیش گرفتم تا آنچه رفته باز نموده آید... آنگاه بسر آن بازشوم که امیر مسعود از هرات حرکت کرد... (تاریخ بیهقی ). اکنون بسر تاریخ بازشویم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). و ما بحدیث یافث بازشویم . (مجمل التواریخ و القصص ).
نظامی بر سر افسانه شو باز
که مرغ پند را تلخ آمد آواز.

نظامی .


|| پیوستن . منسوب شدن . رجوع کردن :
اگر ایدونکه به کشتن نمرنداین پسران
به نسب بازشوند این پسران با پدران .

منوچهری .


تو کریم و پسران همچو تو باشند کریم
به شجر باز شود نیک و بد هر ثمری .

فرخی .


هرچه عار است به بدخواه ملک بازشود
و آنچه فخر است و بزرگی بملک گردد باز.

فرخی .


و مگر از علی الاصغر هیچ فرزندی نماند [ حسین علیه السلام را ]، جمله بکربلا کشته شدند و نسب جمله حسینیان به وی بازشود. (مجمل التواریخ و القصص ). و نسبت پادشاهان بدو [ کیومرث ] بازشود. (مجمل التواریخ و القصص ). اگر چه همه نسل ایشان به هوشنگ و کیومرث بازشود. (مجمل التواریخ ). و نسب پادشاهان عجم به ایرج بازشود. (مجمل التواریخ و القصص ). || دور شدن . بر کنار رفتن . بیک سو رفتن :
بدو گفت کز پیش ما بازشو
پلنگی تو در راه شیران مرو.

فردوسی .


نیک نگه کن بتن خویش در
بازشو از سیرت خروار خویش .

ناصرخسرو.


|| بیخود شدن . غافل گردیدن : سر بخویشتن فروبردم تا ساعتی تفکر کنم ، اندکی از خویشتن بازشدم . (اسرارالتوحید ص 309).
|| جدا شدن . ول کردن . رها کردن : بازگشتم و جواب بازبردم [ ابونصر مشکان ]، ابوسهل از جای نشده بود و من همه با وی افکندم اما چه کردمی که امیراز من باز نمیشد [ مسعود ] و نه خواجه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 147 و چ فیاض ص 152). || اصطلاح خاص کالبدشناسی هنری و هنرپیشگی : هر گاه شخصی ایستاده باشد در حالیکه پاها بهم چسبیده و بازوان آویزان وکف دست بطرف جلو متوجه گردد، چنانچه یکی از اعضاء یا قسمتی از آنها در سطح موازی با سطح میانی بدن حرکت کند، آن حرکت را تا شدن و باز شدن مینامند. قطعه ٔمتحرک در عمل تا شدن بقطعه ٔ مجاور نزدیک شده و بر آن تا میگردد، در صورتیکه در عمل باز شدن دوباره تغییر محل داده و در امتداد قطعه ٔ مجاور قرار میگیرد. (کالبدشناسی هنری دکتر کیهانی ص 27).


کلمات دیگر: