کلمه جو
صفحه اصلی

خسروفیروز

لغت نامه دهخدا

خسروفیروز. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن فنا خسرو عضدالدوله ، مکنی به ابونصر هشتمین سلطان دیلمی فارس و عراق است (از 440 تا 447 هَ . ق .) او مغلوب سلاجقه شد. رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 127 شود. در تاریخ گزیده ج 2 ص 425 چنین آمده است : الملک الرحیم ابونصربن عمادالدین اﷲبن سلطان الدوله بن بهاءالدوله بن عضدالدوله بن رکن الدوله بن بویه بحکم وصیت پدر امارت بغداد بدو تعلق گرفت و مدت هفت سال امارت بغداد کرد. و در سنه ٔ سبع و اربعین و اربعمائه سلطان طغرل بک سلجوقی عزیمت بغداد کرد او به استقبال رفت سلطان او را بگرفت و به قلعه ٔ طبرک ری فرستاد و آنجا محبوس بود تا درگذشت .


خسروفیروز. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) رکن الدوله وی بسال 373 هَ . ق . پس از مرگ مؤیدالدوله دیلمی به گرگان بتخت نشست تا آنکه فخرالدوله برادر او بیامد و شاهی گرفت چون برادر بشاهی نشست خسروفیروز باوی همراهی کرد. (از مجمل التواریخ و القصص ص 395).


خسروفیروز. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ )ابومنصور پسر فخرالدوله که در سال 381 هَ . ق . از سیده بدنیا آمد. (از مجمل التواریخ و القصص ص 396).



کلمات دیگر: