جملات نمونه

<hr> معنی : موافقت کردن، در حقیقت، بله، اری، رای مثبت، بلی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) بلکه، نه حتی، حتی، (به ویژه هنگام رای دادن شفاهی) آری، موافق، آره، رای موافق (در برابر: رای مخالف nay)، به درستی (که)، واقعا، رای موافق دهنده، آری گوی، بلکه

معنی : موافقت کردن، در حقیقت، بله، اری، رای مثبت، بلی معانی دیگر : (قدیمی) بلکه، نه حتی، حتی، (به ویژه هنگام رای دادن شفاهی) آری، موافق، آره، رای موافق (در برابر: رای مخالف nay)، به درستی (که)، واقعا، رای موافق دهنده، آری گوی، بلکه

<hr> (عامیانه) آری، بلی، آره

(عامیانه) آری، بلی، آره

yeah

<hr> معنی : بچه آوردن، بره زاییدن <hr> معانی دیگر : (گوسفند و بز) بچه زاییدن، بچه اوردن بزو گوسفند

معنی : بچه آوردن، بره زاییدن معانی دیگر : (گوسفند و بز) بچه زاییدن، بچه اوردن بزو گوسفند

yean

<hr> معنی : سنه، سال <hr> معانی دیگر : (دوران معمولا کمتر از یک سال) سال، دوره ی سالیانه، زمان، مدت (به ویژه مدت طولانی)، زمان گردش هر سیاره به دور خورشید، سال نجومی

معنی : سنه، سال معانی دیگر : (دوران معمولا کمتر از یک سال) سال، دوره ی سالیانه، زمان، مدت (به ویژه مدت طولانی)، زمان گردش هر سیاره به دور خورشید، سال نجومی

year

<hr> سال های متمادی، سالیان دراز

سال های متمادی، سالیان دراز

year after year

<hr> سال به سال، سال بسال، همه ساله

سال به سال، سال بسال، همه ساله

year by year

<hr> وابسته به پایان سال، سال پایانی

وابسته به پایان سال، سال پایانی

year end

<hr> سال دوازده ماه، همیشه <hr> year in, year out سال دوازده ماه، سالاسال، هرسال

سال دوازده ماه، همیشه year in, year out سال دوازده ماه، سالاسال، هرسال

year in year out

year-end

year-round

<hr> معنی : سالنامه، گزارشات سالانه <hr> معانی دیگر : سالکتاب، سال نما (کتابی که هرسال چاپ می شود و حاوی آمار و غیره ی مربوط به سال پیش است)، سالنامه

معنی : سالنامه، گزارشات سالانه معانی دیگر : سالکتاب، سال نما (کتابی که هرسال چاپ می شود و حاوی آمار و غیره ی مربوط به سال پیش است)، سالنامه

yearbook

<hr> معنی : گیاه یک ساله، ادم یکساله <hr> معانی دیگر : (جانور - به ویژه دام) یک ساله، (اسب دوانی) اسب یک ساله، اسب جوان

معنی : گیاه یک ساله، ادم یکساله معانی دیگر : (جانور - به ویژه دام) یک ساله، (اسب دوانی) اسب یک ساله، اسب جوان

yearling

<hr> معنی : یک ساله، یکسال تمام <hr> معانی دیگر : یک سال، به مدت یک سال

معنی : یک ساله، یکسال تمام معانی دیگر : یک سال، به مدت یک سال

yearlong

<hr> معنی : سالیانه، همه سال، سال بسال، سالیانه <hr> معانی دیگر : سالانه، سالی یکبار، هرسال یک دفعه، هرساله

معنی : سالیانه، همه سال، سال بسال، سالیانه معانی دیگر : سالانه، سالی یکبار، هرسال یک دفعه، هرساله

yearly

<hr> معنی : ارزو کردن، اشتیاق داشتن، مشتاق بودن <hr> معانی دیگر : (از ته دل) خواستن، (دل) غنج زدن، حسرت خوردن، آرزو کردن، (سخت) همدردی کردن، محبت کردن، مهربانی نشان دادن

معنی : ارزو کردن، اشتیاق داشتن، مشتاق بودن معانی دیگر : (از ته دل) خواستن، (دل) غنج زدن، حسرت خوردن، آرزو کردن، (سخت) همدردی کردن، محبت کردن، مهربانی نشان دادن

yearn

<hr> معنی : مایل <hr> معانی دیگر : آرزو، حسرت، ویار، ویار a deep yearning for freedom آرزوی ژرف برای آزادی

معنی : مایل معانی دیگر : آرزو، حسرت، ویار، ویار a deep yearning for freedom آرزوی ژرف برای آزادی

yearning

yearningly

years

years ago

<hr> معنی : مایه، پودر خمیرمایه، مخمر، خمیر ترش، خمیرمایه، خمیر مایه دار، تخمیر شدن <hr> معانی دیگر : بوزه، بوزک، خازا، خازنده، رجوع شود به: brewer's yeast، کف، کپک

معنی : مایه، پودر خمیرمایه، مخمر، خمیر ترش، خمیرمایه، خمیر مایه دار، تخمیر شدن معانی دیگر : بوزه، بوزک، خازا، خازنده، رجوع شود به: brewer's yeast، کف، کپک

yeast

<hr> معنی : خمیری، مخمر مانند، دارای ماده تخمیری، خمیردار <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای مخمر، بوزکی، خازه ای، کف دار، سبک، سطحی، خمیر مایه دار

معنی : خمیری، مخمر مانند، دارای ماده تخمیری، خمیردار معانی دیگر : وابسته به یا دارای مخمر، بوزکی، خازه ای، کف دار، سبک، سطحی، خمیر مایه دار

yeasty

<hr> معنی : صدا، ضجه، هلهله، نعره، نعره کشیدن، مثل خوک فریادکردن، فریاد زدن، جیغ زدن <hr> معانی دیگر : فریاد، هوار، داد، نعره زدن، هوار کشیدن، داد زدن، با فریاد گفتن

معنی : صدا، ضجه، هلهله، نعره، نعره کشیدن، مثل خوک فریادکردن، فریاد زدن، جیغ زدن معانی دیگر : فریاد، هوار، داد، نعره زدن، هوار کشیدن، داد زدن، با فریاد گفتن

yell

yeller

yelling

<hr> معنی : زردی، زرده تخم مرغ، ترسو، زرد، عسلی، اصفر <hr> معانی دیگر : زرگون، طلایی، رنگ و رو رفته، (در اثر کهنگی و غیره) زرد شده، زردپوست، نژاد زرد، (امریکا - عامیانه) ترسو، بزدل، رنگیزه ی زرد، رنگ زرد، زرد شدن یا کردن، (تخم مرغ) زرده (yolk بیشتر به کار می رود)، (جمع - انواع آفت های گیاهی که موجب زردی برگ ها می شوند) زردی، زرد انگل، (جمع - به ویژه در دام ها) یرقان

معنی : زردی، زرده تخم مرغ، ترسو، زرد، عسلی، اصفر معانی دیگر : زرگون، طلایی، رنگ و رو رفته، (در اثر کهنگی و غیره) زرد شده، زردپوست، نژاد زرد، (امریکا - عامیانه) ترسو، بزدل، رنگیزه ی زرد، رنگ زرد، زرد شدن یا کردن، (تخم مرغ) زرده (yolk بیشتر به کار می رود)، (جمع - انواع آفت های گیاهی که موجب زردی برگ ه

yellow

yellow book

yellow dog

<hr> (پزشکی) تب زرد، طب تب زرد

(پزشکی) تب زرد، طب تب زرد

yellow fever

<hr> پرچم زردکه نشانی ازناخوشی واگیره داردرکشتی است

پرچم زردکه نشانی ازناخوشی واگیره داردرکشتی است

yellow flag

<hr> (جانورشناسی) زنبور زرد (انواع زنبورهای تیره ی vespidae)، زنبور زرد اجتماعی vespidae

(جانورشناسی) زنبور زرد (انواع زنبورهای تیره ی vespidae)، زنبور زرد اجتماعی vespidae

yellow jacket

<hr> (استفاده از روش های ناروا مانند اغراق گویی و پرآب و تاب سازی گزارش ها و غیره برای جلب خواننده) روزنامه نگاری زرد

(استفاده از روش های ناروا مانند اغراق گویی و پرآب و تاب سازی گزارش ها و غیره برای جلب خواننده) روزنامه نگاری زرد

yellow journalism

yellow light

<hr> (امریکا) بخش آگهی های دفتر تلفن (که از کاغذ زرد است) (yellow pages هم می نویسند)

(امریکا) بخش آگهی های دفتر تلفن (که از کاغذ زرد است) (yellow pages هم می نویسند)

yellow pages

<hr> (شاخه ی دریای چین میان کره و چین) دریای زرد

(شاخه ی دریای چین میان کره و چین) دریای زرد

yellow sea

<hr> ترسویی، بزدلی، نداشتن دل و جرات

ترسویی، بزدلی، نداشتن دل و جرات

yellow streak

<hr> زردفام، کمی زرد، متمایل به زرد، زرد کم رنگ، مایل بزردی

زردفام، کمی زرد، متمایل به زرد، زرد کم رنگ، مایل بزردی

yellowish

yellowstone

<hr> (جانورشناسی) دم زرد (ماهی های جنس seriola بومی اقیانوس آرام و چند نوع ماهی دیگر به ویژه ocyurus chrysurus و flavidus sebastes)

(جانورشناسی) دم زرد (ماهی های جنس seriola بومی اقیانوس آرام و چند نوع ماهی دیگر به ویژه ocyurus chrysurus و flavidus sebastes)

yellowtail

<hr> معنی : واغ واغ، لاف زدن، جیغ زدن، واغ واغ کردن <hr> معانی دیگر : (یک باره) واق زدن (مانند سگی که لگد بخورد)، نوفیدن، واغی زدن، (از شدت درد و غیره) داد زدن، بانگ برآوردن، آخ گفتن، (همراه با داد و فریاد) گفتن، با آخ و واخ گفتن، واق، واه واه کردن، بالیدن

معنی : واغ واغ، لاف زدن، جیغ زدن، واغ واغ کردن معانی دیگر : (یک باره) واق زدن (مانند سگی که لگد بخورد)، نوفیدن، واغی زدن، (از شدت درد و غیره) داد زدن، بانگ برآوردن، آخ گفتن، (همراه با داد و فریاد) گفتن، با آخ و واخ گفتن، واق، واه واه کردن، بالیدن

yelp

<hr> یمن (پایتخت: 536128 - sana کیلومتر مربع - نام رسمی: republic of yemen)

یمن (پایتخت: 536128 - sana کیلومتر مربع - نام رسمی: republic of yemen)

yemen

yemeni

<hr> معنی : تمایل، اصرار، ین، واحد پول ژاپن، رغبت شدید <hr> معانی دیگر : (یکان اصلی پول ژاپن) ین، میل شدید، غنج زدن (دل)، ویار، ویر، گوارشت، آرزو، (عامیانه)

معنی : تمایل، اصرار، ین، واحد پول ژاپن، رغبت شدید معانی دیگر : (یکان اصلی پول ژاپن) ین، میل شدید، غنج زدن (دل)، ویار، ویر، گوارشت، آرزو، (عامیانه)

<hr> معنی : کشاورز، خرده مالک، مالک جزء <hr> معانی دیگر : (در اصل - دربار یا کاخ های اشرافی) خادم، خدمتکار، (در روستاها) کشاورز مالک زمین خود، دهگان (دهقان)، (انگلیس - کشاورز) خرده مالک، (نیروی دریایی امریکا) دفتردار ناو، افسر رسته ی اداری، yeomanly خرده مالک

معنی : کشاورز، خرده مالک، مالک جزء معانی دیگر : (در اصل - دربار یا کاخ های اشرافی) خادم، خدمتکار، (در روستاها) کشاورز مالک زمین خود، دهگان (دهقان)، (انگلیس - کشاورز) خرده مالک، (نیروی دریایی امریکا) دفتردار ناو، افسر رسته ی اداری، yeomanly خرده مالک

yeoman

<hr> معنی : سواره نظام، خرده مالکین <hr> معانی دیگر : دهگانان (دهقانان)، خرده مالکان، سرباز داوطلب

معنی : سواره نظام، خرده مالکین معانی دیگر : دهگانان (دهقانان)، خرده مالکان، سرباز داوطلب

yeomanry

<hr> yer _ پسوند: کننده، - گر (برابر با: lawyer] (-ier]

yer _ پسوند: کننده، - گر (برابر با: lawyer] (-ier]

<hr> معنی : بلی گفتن، بله، اری، بلی <hr> معانی دیگر : آری، آره (در برابر: نه، به علاوه، علاوه براین، همچنین، (نه تنها ...) بلکه، توافق، موافقت، پذیرش، قبول کردن، پذیرفتن، رای موافق، رای مثبت (بیشتر به صورت aye)

معنی : بلی گفتن، بله، اری، بلی معانی دیگر : آری، آره (در برابر: نه، به علاوه، علاوه براین، همچنین، (نه تنها ...) بلکه، توافق، موافقت، پذیرش، قبول کردن، پذیرفتن، رای موافق، رای مثبت (بیشتر به صورت aye)

<hr> مدرسه ی یهودیان، مدرسه ی علوم دینی یهودیان

مدرسه ی یهودیان، مدرسه ی علوم دینی یهودیان

واژه های حرف "y" - جملات نمونه