و بانشاط

و سپس محروم کردن

و عالی

و غیره

و قس علی هذا

و مانند ان

و همچنین

<hr> مترادف وا : باز، جدا، سوا، شکفته، آش، با <hr> متضاد وا : بسته

مترادف وا : باز، جدا، سوا، شکفته، آش، با متضاد وا : بسته

وا

وا کردن

<hr> مترادف وااسفا : افسوس، دریغ، واحسرتا، واویلا، هیهات

مترادف وااسفا : افسوس، دریغ، واحسرتا، واویلا، هیهات

وااسفا

وابافتن

وابافته شدن

وابر

وابران

<hr> مترادف وابسته : خویش، خویشاوند، قریب، قوم، متعلق، منسوب، غیرمستقل، بسته، متوقف، مربوط، مشروط، منوط، موقوف، تابع، مطیع، منقاد، پابند، طفیلی، متصل، مرتبط، ملحق، اتاشه <hr> متضاد وابسته : مستقل

مترادف وابسته : خویش، خویشاوند، قریب، قوم، متعلق، منسوب، غیرمستقل، بسته، متوقف، مربوط، مشروط، منوط، موقوف، تابع، مطیع، منقاد، پابند، طفیلی، متصل، مرتبط، ملحق، اتاشه متضاد وابسته : مستقل

وابسته

وابسته ب انسان شناسی

وابسته ب رنگ نگاری

وابسته ب زیر سطح

وابسته ب شاهرگ

وابسته ب عرض جغرافیایی

وابسته ب فضا و زمان

وابسته ب قدیم

وابسته ب قلمرو اسقف اعظم

وابسته ب قوزک پا

وابسته ب کاتولیک رومی

وابسته ب کوه المپ

وابسته باطاق نشیمن

وابسته باعتدال شب و روز

وابسته باعتقاد نامه نیسن

وابسته بان

وابسته بانسان

وابسته بباب المعده

وابسته بترسیمات برجسته

وابسته بتوده مردم

وابسته بتیره گاو

وابسته بجامعه

وابسته بجانوران همه چیز خور

وابسته بجلو

وابسته بحرکت

وابسته بحس بویایی

وابسته بحکومت یکه تازی

وابسته بخود

وابسته بدادگاه

وابسته بدرجه حرارت هسته اتمی

وابسته بدرجه دوم هم چندی

وابسته بدریانوردی

وابسته بدریای مدیترانه

مترادف و متضاد

واژه های حرف "و" - مترادف و متضاد