صفحه اصلی
اصطلاحات
واژه های حرف "ب" - اصطلاحات
بادمجان دورقاب چین
بادمجون واکس کن
بار خود را بر زمین گذاشتن
بار خود را بستن
بار خود را به منزل یا مقصد رساندن
بار خود را زمین گذاشتن
بار دوش کسی بودن یا شدن
بار کج به منزل نمی رسد
بار یا گردن کسی شدن
باران امد ترک ها هم رفت
باربی
باری از دوش کسی برداشتن یا بار کسی را سبک کردن
باری به هر جهت
باری روی یا بر کسی گذاشتن یا نهادن
باریک تر از مو
باز ته خیار تلخ شد
بازار شام
بازار چیزی داغ یا گرم شدن
بازار چیزی را شکستن یا کساد کردن
بازار چیزی کساد بودن یا شدن
بازار کسی گرم شدن
بازی اشکنک داره سر شکستنک داره
باغ تفرج است و بس میوه نمی دهد به کس
بال دراوردن
بال وپر دادن به کسی
بال وپر دراوردن
بال وپر کسی را شکستن
بالا انجاست که بزرگ نشسته باشد
بالا انداختن
بالا خانه اش را اجاره داده
بالاتر از سیاهی رنگی نیست
بالاتو دیدم پائینت را هم دیدم
بالای دار رفتن
بالای چشمت ابروست
بالایت را دیدم یا دیدیم پایینت را هم دیدم یا دیدیم
بامی از بام کسی کوتاه تر ندیدن یا پیدا نکردن
باید چراغ بردارد و عقبش بگردد
ببند گاله رو
بخت یکبار در خونه ادم را می زنه
بخشش از بزرگ تر است
بخند تا دنیا به رویت بخندد
بخواب تو جوب بابا
بخواب لاحاف سرد شد
بخوبریده
بخور و بخواب کارمه الله نگهدارمه
بخیه صد تا یک قاز زدن
بد یوزر
بدتر از کوری بی شعوری
بیشتر