عربی به فارسی

ضئیل

ضائق

<hr> مترادف ضابط : بایگان، پاسبان، پلیس، شحنه، شرطه، محصل، ممیز، مباشر، حاکم، والی <hr> برابر پارسی : کاردار، نگاهدارنده، نگهبان

مترادف ضابط : بایگان، پاسبان، پلیس، شحنه، شرطه، محصل، ممیز، مباشر، حاکم، والی برابر پارسی : کاردار، نگاهدارنده، نگهبان

ضابط

ضابط بحری

ضاحیه

ضار

ضاعف

<hr> مترادف ضال : بیراه، گمراه، گمشده، گمگشته، کنار، عناب <hr> متضاد ضال : هادی

مترادف ضال : بیراه، گمراه، گمشده، گمگشته، کنار، عناب متضاد ضال : هادی

ضال

<hr> مترادف ضامن : پایندان، پذرفتار، کفیل، متعهد <hr> برابر پارسی : پایندان، پشتیبان

مترادف ضامن : پایندان، پذرفتار، کفیل، متعهد برابر پارسی : پایندان، پشتیبان

ضامن

ضباب

ضبابی

ضبع

ضجیج

ضح به

ضحل

ضحک

ضحکه

ضحکه خافته

ضحیه

ضخم

ضخم الجسم

<hr> مترادف ضد : خلاف، عکس، مباین، مخالف، مغایر، نقیض، وارونه، ناجور، ناسازگار، خصم، دشمن، عدو <hr> متضاد ضد : موافق <hr> برابر پارسی : پاد، ناساز، ناسازگار، ناهمسو

مترادف ضد : خلاف، عکس، مباین، مخالف، مغایر، نقیض، وارونه، ناجور، ناسازگار، خصم، دشمن، عدو متضاد ضد : موافق برابر پارسی : پاد، ناساز، ناسازگار، ناهمسو

ضد

ضد التیار

ضد الحریق

ضد الدبابه

ضد الصوت

ضرائری

<hr> مترادف ضرب : زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن، جرح، زخم، تنبک، تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا، صنف، قسم، گونه، نوع، چوله، عجز، قرینه <hr> برابر پارسی : زدن، کوبه، کوفتن، دنبک، کوب

مترادف ضرب : زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن، جرح، زخم، تنبک، تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا، صنف، قسم، گونه، نوع، چوله، عجز، قرینه برابر پارسی : زدن، کوبه، کوفتن، دنبک، کوب

ضرب

<hr> مترادف ضربه : زدن، شوک، ضربت، آسیب، قرعه <hr> برابر پارسی : کوبه، کتک، زنش، آسیب

مترادف ضربه : زدن، شوک، ضربت، آسیب، قرعه برابر پارسی : کوبه، کتک، زنش، آسیب

ضربه

ضربه الشمس

ضربه الید الخلفیه

ضربه قاضیه

<hr> مترادف ضرر : آسیب، اضرار، تغابن، خسارت، خسران، زیان، زیانمندی، صدمه، غبن، گزند، لطمه <hr> متضاد ضرر : نفع <hr> برابر پارسی : زیان، آسیب، گزند

مترادف ضرر : آسیب، اضرار، تغابن، خسارت، خسران، زیان، زیانمندی، صدمه، غبن، گزند، لطمه متضاد ضرر : نفع برابر پارسی : زیان، آسیب، گزند

ضرر

ضرس

ضروره

<hr> مترادف ضروری : الزامی، بایسته، فرض، لازم، واجب، ناچار، ناگزیر، توالت، دستشویی <hr> متضاد ضروری : غیرضروری <hr> برابر پارسی : بایسته، ناچار، ناگزیر

مترادف ضروری : الزامی، بایسته، فرض، لازم، واجب، ناچار، ناگزیر، توالت، دستشویی متضاد ضروری : غیرضروری برابر پارسی : بایسته، ناچار، ناگزیر

ضروری

ضریبه

ضریبه اضافیه

ضریبه الاعناق

<hr> مترادف ضریح : آرامگاه، تربت، حرم، خاکجا، قبر، گور، مدفن، مرقد، مزار، مقبره <hr> برابر پارسی : گور، مغاک، آرامگاه

مترادف ضریح : آرامگاه، تربت، حرم، خاکجا، قبر، گور، مدفن، مرقد، مزار، مقبره برابر پارسی : گور، مغاک، آرامگاه

ضریح

ضع

<hr> مترادف ضعف : بی بنیگی، بی حالی، بی زوری، بی قوتی، درماندگی، زبونی، سستی، غش، فتور، ناتوانی، نقاهت، وهن <hr> متضاد ضعف : قدرت، قوت <hr> برابر پارسی : سستی، زبون، ناتوانی، نزاری

مترادف ضعف : بی بنیگی، بی حالی، بی زوری، بی قوتی، درماندگی، زبونی، سستی، غش، فتور، ناتوانی، نقاهت، وهن متضاد ضعف : قدرت، قوت برابر پارسی : سستی، زبون، ناتوانی، نزاری

ضعف

<hr> مترادف ضعیف : بی حال، بی قدرت، خفیف، راجل، زار، زبون، سست، عاجز، فرسوده، قاصر، کم زور، لاغر، ناتوان، نحیف، نزار <hr> متضاد ضعیف : قوی <hr> برابر پارسی : ناتوان، سست، کم زور، لاغر، نزار

مترادف ضعیف : بی حال، بی قدرت، خفیف، راجل، زار، زبون، سست، عاجز، فرسوده، قاصر، کم زور، لاغر، ناتوان، نحیف، نزار متضاد ضعیف : قوی برابر پارسی : ناتوان، سست، کم زور، لاغر، نزار

ضعیف

ضغط

ضفدع

ضفیره

<hr> مترادف ضلع : بر، پهلو، جانب، کنار، ور، دنده <hr> برابر پارسی : پهلو، بَر، دنده، بر، دیواره، راستا، راسته

مترادف ضلع : بر، پهلو، جانب، کنار، ور، دنده برابر پارسی : پهلو، بَر، دنده، بر، دیواره، راستا، راسته

واژه های حرف "ض" - عربی به فارسی